چای یا قهوه؟

وب نوشته‏های بهرام جلالی‏پور

Thursday, December 30, 2004

بدون عنوان

با عجله رفتم کتابخانه دپارتمان تئاتر و شش تا کتاب امانت گرفتم. شش تا هم از کتابخانه دانشکده. سراغ کتابخانه شهر هم رفتم و از هر کدام از بخش های آن پنج تا کتاب گرفتم. (برعکس ایران, اینجا کتابخانه های شهر به همان اندازه کتابخانه های دانشگاه ها کتابهای عمومی و تخصصی دارند و از بخش های مختلف آنها به طور رایگان و به وفور میتوان کتاب و مجله و فیلم و... امانت گرفت) یک سری پنج تایی هم از هر بخش با کارت فائزه گرفتم. درست به اندازه یک کتابخانه کتاب دور خودم جمع کردم. حرص می زدم. میدانم, اما ترسم از این بود که ایام تعطیلات بدون منابع بمانم. البته می دانستم که دانشگاه دو هفته بیشتر تعطیل نخواهد بود و هفتم ژانویه باز می شود و کتابخانه شهر هم که اصولا غیر از نوئل و روز اول ژانویه باز است, اما بنا به عادت ایران (یادش به خیر, از آخرهای بهمن ماه کم کم همه کاسه و کوزه هایشان را جمع می کردند و تا آخر فروردین هنوز همه جا تق و لق بود) این چیزها باورم نمی شد و خیال می کردم یک دو ماهی همه جا تعطیل خواهد بود.

امسال اصلا حرص نمی زنم. سه چهار تا کتاب بیشتر دورم نیست. اگر لازم شد روز دوم ژانویه دوباره می روم کتابخانه...

Labels:

Friday, December 24, 2004

در باب یک سوء تفاهم - ریتم

از نظر کودکان ریتم عنصر بسیار مهمی است. درواقع, جذابیتی که توسط تکرار دربازی های کودکانه شکل می گیرد مرهون پاسخگویی به حس پیش بینی کودک است. وقتی یک بار از پشت یک متکا سرتان را بیرون می آورید و با کودک «دالی موشه» می کنید, قطعا متوجه هستید که او تکرار این بازی را مطالبه خواهد کرد. در دفعات بعدی, کودک می داند که شما سرتان را دوباره بیرون خواهید آورد و اگر چنین نکنید با اعتراض او مواجه خواهید شد و اتفاقا محقق شدن این پیش بینی است که برایش جذاب است. حال هر چقدر فاصله این تکرارها کمتر باشد (یعنی هر قدر زود به زودتر سرتان را بیرون بیاورید) بر شدت هیجان و شعف او افزوده خواهد شد و هر قدرفاصله این تکرارها بیشتر باشد (یعنی هر قدر دیر به دیرتر این کار را انجام دهید) بر شدت اضطراب و انتظارش. باقی می ماند مهارت و زبردستی شما در ایجاد تعادلی مناسب در ایجاد هیجان و اضطراب؛ در واقع, در انتخاب فاصله مناسب برای تکرار. می بینید؟ به همین سادگی معلوم شد که از کودکی ریتم را می شناخته اید. تازه, فقط این هم نیست: بارها به صدای قلبتان گوش داده اید: یک گرومپ و یک سکوت. دوباره یک گرومپ و یک سکوت دیگر... ضربان نبض تان را هم بارها با دست لمس کرده اید. ماه را هم دیده اید که در طول دو هفته چطور کم کم چاق می شود و دوباره سر دو هفته یکدفعه لاغر می شود و بازاز اول شروع می کند به چاق شدن. یعنی, بیش و کم برای تمام حواستان بارها فرصت تجربه کردن مفهوم ریتم پیش آمده است. با این حال می گویند که صحبت کردن درباره ریتم کار سختی است. حتی بسیاری از نویسندگان و مخصوصا منتقدان تئاتر در مورد ریتم تلقی غلطی دارند. حداقل این است که در صحبت کردن از آن دچار لغزش های سهوی فاحشی می شوند. مثل یکی از دوستان که در نقدی بر یک نمایش در وبلاگش ا از کندی یا تندی ریتم آن نمایش حرف زده و بر آن خرده گرفته و بهانه این یادداشت را فراهم کرده است.

با احترام به این دوست عزیز, باید یادآوری کنم که ریتم نمی تواند کند یا تند باشد. البته وقتی تعداد تکراریک پدیده با ثابت بودن طول زمان زیاد باشد, علی القائده تکرار در فاصله های زمانی کوتاه تری صورت گرفته و بر عکس وقتی تعداد تکرار آن کم باشد, در فاصله های زمانی طولانی تری. یعنی نسبت مستقیمی بین ریتم و ضرب آهنگ (که یک فاکتور زمانیست) وجود دارد و شاید به خاطر همین نسبت مستقیم است که گاهی این دو با هم اشتباه گرفته می شوند. در حالیکه از اساس با هم تفاوت دارند.

نکته دوم اینکه, وقتی از ریتم حرف می زنیم, بایستی قبلا مشخص کرد باشیم که منظورمان ریتم کدام عنطر یا پدیده است؟ خصوصا در نمایش که مجموعه ای است ترکیب شده از ده ها دسته نشانه های متنی و اجرایی. و خوب, قطعا با توجه به خصوصیات متفاوت هر دسته از این نشانه ها تاثیر ریتمیک آنها نیز متفاوت است. حتی اگر می خواهیم در مورد ریتم یک نمایش به طور کل صحبت کنیم بایستی عوامل سازنده این ریتم کلی را (که چیزی نیست جز ریتم تک تک اجزاء سازنده نمایش) یادآور شویم.

خلاصه اینکه :

یک - یادمان باشد؛ می توانیم بگوئیم یک نمایش ضرب آهنگ کندی دارد و دیگری ضرب آهنگ تندی اما نمی توانیم بگوئیم اولی ریتم کندی دارد و دومی ریتم تندی.

دو – وقتی از ریتم سخن می گوییم بایستی قبلا به «شناسنده» آن اشاره کرده باشیم.

ریتم یکی از عناصر اصلی و بسیار تاثیر گذار تمام هنرها و به ویژه هنرهای نمایشی است (و حتی به جرات می توان ادعا کرد که مثلا کمدی کلاسیک بدون آن نمی تواند وجود داشته باشد) لذا, لازم به یادآوری نیست که سخن گفتن در مورد ریتم قطعا درهمین دو نکته خلاصه نمی شود. اما خوب, مجال یادداشت های اینترنتی نیز بیش از این نیست و در این یادداشت صرفا قصد یادآوری همین دو نکته مد نظر بود که در نقد آن دوست عزیز از قلم افتاده است.

Labels:

Thursday, December 23, 2004

یک نکته درباب امنیت شغلی هنرمندان

تابستان گذشته که در گردش یک روزه تور تفریحی یک مرکز فرهنگی- اجتماعی همراه شده بودیم, با یک زن و مرد جوان و دو فرزند خردسالشان آشنا شدیم. مرد هفت هشت ماه بود که بیکار بود و حقوق بیکاری می گرفت که لابد آنقدر بود که حوصله گردش را داشته باشد. با این حال, دلش می خواست دوباره برود سر کار. خوب قطعا حقوق بیکاری آنقدر نیست که تمام حوایج آدم را تامین کند و طبیعی است که آدم کار کردن را ترجیح دهد. خصوصا اینکه با توجه به استانداردهای محیط کار خیلی هم لازم نیست متحمل زحمت و سختی شود. بگذریم. چند روزقبل, در زمان اجرای نمایشی که فائزه به مناسب نوئل درهمان مرکز رو صحنه می برد, دوباره با همان مرد جوان برخورد کردیم. هنوز بیکار بود و اوقاتش را در خانه با فرزندان می گذراند و آنقدر حوصله داشت که آمده بود تماشای نمایش. یعنی تا همین الان بیش از یک سال است که حقوق بیکاری دریافت می کند و نکته جالب تر این است که اینجا کافیست فرد قبلا فقط یک سال کار کرده باشد تا بتواند در صورت بیکار شدن حقوق بیکاری دریافت کند.

این است که وقتی امروز در اخبار خواندم که یکی از سیاه بازهای قدیمی تئاتر پارس بعد از تعطیلی این تالار از نگرانی تامین معاش روزانه سکته کرده و مرده است, دلم سخت به درد آمد. خیلی دردناک است که انسانی در شصتمین سال عمرش (که قطعا حداقل نیمی از آن را کار کرده است) از بیم تامین معاش روزانه سکته می کند و تمام.

خواندم که محمود استاد محمد به دنیال طرح شکایتی در این مورد است. اقدامش را ارج می نهم اما باید پرسید انگشت اتهام متوجه چه کسی است؟ روزانه ده ها و صدها هنرمند و غیرهنرمند (که من گمان نمی کنم کارگر فلان کارخانه که بایستی با هزار مشقت و سختی خانواده پرجمعیت خود را با حقوق ناچیز بگرداند, کمتر هنرمند باشد) بیکار می شوند اما شاید آنقدر کهنسال نیستند یا ضربه های زندگی هنوز آنقدر زخمشان نزده است که ناگهان قلبشان از تپش بازایستد .

درد عمیق تر از آن است که در یک خط بتوان برای آن نسخه پیچید اما خیلی ساده می توان دریافت که حل مشکل نظام تامین اجتماعی هنرمندان نخستین قدم در حل مشکل امنیت شغلی آنان است. خیرخواهان باید بکوشند بیش از هر چیز تشکل های صنفی هنرمندان را نهادینه و فراگیر سازند تا بعد ازاین شاهد چنین وقایع دردناکی نباشیم .

Labels:

Wednesday, December 22, 2004

ساده به بهانه بارانی که می بارد و چتری که نیست

فائزه پریروز چتر منو تو سالن تئاتر جا گذاشته بود این رو امروز صبح که خواستم بیرون برم فهمیدم. آخه مگه میشه اینجا بدون چتر بیرون رفت؟ از طرفی چتر اون رو هم نمی خواستم بردارم. چون رنگش قرمزه. ( این هم از چیزهای جالب روزگاره که مردها هنوز از تلبس به ظاهر زنانه اکراه دارند اما زنها برای نشان دادن استقلالشان و سهم برابری که در زندگی اجتماعی می طلبند گرایشی افراطی به ظاهر مردانه پیدا کرده اند) . خلاصه, بیرون که رفتم داشت باران می آمد و جلوی در ساختمان چند دقیقه ای طول کشید تا بر این تردید فائق بیام که بالاخره برم یا برگردم تو خونه؟ بالاخره رفتم و شدم عین موش آبکشیده و تو راه با کلی دلخوری به این فکر می کردم که چقدر ذائقه ام در مورد باران تغییر کرده است و از این چیزها. یادمه چند وقت پیش یکی از دوستان توی مسنجربرامون پیغام گذاشته بود که تهران باران آمده و او داره میره تجریش واسه تماشای پائیز. همان موقع ما به این فکر کرده بودیم که کاش نیم ساعتی هوا آفتابی میشد تا آریان را ببریم یه قدمی بزند. یه موقعی بود که تا یه نم باران می گرفت می رفتم توی ایوان می نشستم و به خیال خودم شعر می نوشتم. اوایل که تازه آمده بودیم اینجا, روزهای بارانی وقتی با کسی حال و احوال می کردیم اگه هوا بارانی بود با دلخوری می گفت هوا بده و به این خاطر حال و احوالی هم ندارم. و وقتی ما رو می دید که باران را بهانه شنگولی خود می کنیم از تعجب شاخ در می آورد.

اینا رو نوشتم تا بگم چقدر روحیات زیبایی شناسی آدم ها تحت تاثیر شرایط اکولوژیکی محیط زندگیشون شکل میگیره . طفلک حافظ که نوشته بود : جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه- چو ندیدند حقیقت ره افسانه زدند ... شاید ندانسته بود که هیچ حقیقتی یکتا وجود ندارد و حقیقت آن است که در چشمان ماست. در عوض, من با این شعر نیما بیشتر موافقم که سروده بود: خانه ام ابریست , با آن یکسره ابریست عالم...

Labels:

Friday, December 17, 2004

چند نکته پیرامون تئاتر و فن آوری اطلاعات

یکی دو ماه پیش در سایت های خبری اینترنتی خواندم که رئیس شوراگرای مرکز هنرهای نمایشی کمیته ای سه نفره را مامور بررسی راه های فعال کردن ایران در اتحادیه جهانی تئاتر کرده است. یکباره دلم خواست به بهانه تشابه مخفف اسم اتحادیه جهانی تئاتر با فن آوری اطلاعات چیزی در این زمینه بنویسم. اما درد موضعی گردن را که چند وقت یکدفعه به سراغم می آید و مدتی امانم را می گیرد و از کار و زندگی می اندازد بهانه کردم و به رغم اینکه خاطرات مربوط به هفت هشت ماه همکاری ام با دفتر طرح و برنامه مرکز هنرهای نمایشی در سال 1379 رهایم نمی کرد, هر بار از زیر بار موضوع شانه خالی کردم تا اینکه نامه الکترونیکی امروز یکی از دوستان بهانه ای شد تا دوباره زخم سربسته دهان باز کند.

درست است که در حوزه های علوم انسانی و هنر جلوه های نوین تهیه و پردازش اطلاعات (حتی در بسیاری از کشورهای غربی نیز) رشد نکرده است و مثلا هنوز بسیارند اساتیدی که توجهی به بهره گیری از ارتباطات اینترنتی ندارند (حداقل آنطور که برای دست اندر کاران حوزه های فنی و علوم طبیعی اینترنت از نان شب واجب تر شده است) اما دست کم سازمان ها و نهادهای مربوطه به طور کاملا نهادینه شده به امر تهیه و پردازش اطلاعات می پردازند. در حالیکه, در کشور ما این اتفاق نیفتاده است. هر وقت آدم سایت مرکز هنرهای نمایشی را باز می کند متوجه می شود که بوی کهنگی و نا می دهد و خالی است و در نهایت کج سلیقگی. و همینطور سایر سایت هایی نیز که به نوعی نیم بند به موضوع تئاتر می پردازند. حالا تکلیف کسی که بخواهد از آنسوی دنیا اطلاعاتی از وضعیت تئاتر کشور کسب کند چیست؟ افراد حقیقی و حقوقی خارجی که جای خود دارند, حتی ایرانیان نیز با وجود آشنایی اولیه با نهادها و افراد امکان کسب اطلاعات ندارند. معتبرترین استاد تئاتری ما کیست؟ نامش را در اینترنت جست و جو کنید. معتبرترین دانشگاه و دانشکده و دپارتمان تئاتری ما کجا قرار دارد؟ معتبرترین کتاب ها, گروه ها, هنرمندان و ... تئاتری ما کدامند؟ در کدام سایت یا در چند سایت می توان از آنها خبر و اطلاعات گرفت؟ یک جست و جوی ساده اینترنتی پاسخ یاس آور را بر شما عیان خواهد ساخت.

من معتقدم که نمایش امروز ایران, حداقل در زمینه نوآوری های اجرایی (دست کم تا دو سال پیش که از ایران خارج شدم) چیزی کم از این طرف دنیا ندارد و با شجاعت می گویم که این اعتقادم بر خلاف گمانی بود که پیش از این داشتم. با شکل گیری گروه های نمایشی, الان تقریبا برای هر ذائقه و سلیقه ای نمایشی یافت می شود و حرفی برای گفتن وجود دارد. پس مشکل چیست؟ چرا برای یک خبرگیری ساده آدم مجبور است به ده ها سایت و وبلاگ سرک بکشد و دست آخر دست خالی برگردد؟ در اساطیر قدیمی ایران دانستن نام دشمن کلید غلبه بر او محسوب می شد و برخی گفته اند که مثلا از همین رو بوده که رستم نام خود را از سهراب پنهان می دارد. همین باور اساطیری در بطن و ذات بسیاری از نهادها, سازمان ها و افراد وجود دارد که حفظ اطلاعات را استراتژی دفاعی خود برای حفظ موقعیت می دانند.

به خاطر دارم که وقتی در پی مکانیزه کردن اطلاعات موجود در مرکز هنرهای نمایشی در همان دفتر طرح و برنامه پیش گفته به برخی واحدهای مرکز مراجعه می کردم, در می یافتم که مثلا کلیه امور مربوط به برگزاری یک جشنواره بدون رد و بدل شدن یک برگ کاغذ (با دولت الکترونیک اشتباه نشود) انجام شده است. کارمند یکی از دفاتر مرکز چند جلد نمایشنامه دست نویس یا تایپ شده بلند و کوتاه را که در گوشه ای روی زمین ریخته شده بود نشانم داد و گفت نمایشنامه هایی است که برای بازخوانی ارسال شده اند و در عین حال خاطر نشان کرد که همین مجموعه فله ای هم کامل نیست چون برخی – شاید نورچشمی ها- به جای فرستادن متن کامل نمایشنامه موضوع آن را در چند برگ کاغذ ارائه داده اند که معلوم نیست چه شده یا حتی آن را تلفنی تعریف کرده اند و تصمیم گیری مانده است تا روز بازبینی.

من البته ابدا موافق کاغذ بازی نیستم و معتقدم هنرمند باید آزادانه کار کند ونقد بشنود اما گمان می کنم که همین روند نکوهیده بازخوانی و بازبینی می توانست حداقل منجر به ایجاد بانک های اطلاعاتی شود. حالا این فقط مثال بود. نمی خواهم دشمنی برانگیزم که دستم از پاسخ کوتاه است

باز به خاطر دارم که در همان دفتر کذایی طرح و برنامه که تا پیش از آن تنها نامی بود و اطاقی دو متری و دخمه مانند و رخوت زا, طرح انجام نظرخواهی های چندی را ریختیم و دو مورد آن را در جشنواره عشایری و کردی برگزار کردیم و مورد سوم را در جشنواره فجر همان سال با دانشجویان درس روش تحقیق دانشگاه سوره و نتایج دقیق و امانت دارانه آنها را تقدیم مقامات سیاستگذار تئاتر کردیم. اما سال بعد که در غیاب من که از مرکز رفته بودم, همان دانشجویان نظرخواهی را تکرار کردند, یکی از دانشجویان بعدا با گله به من گفت که رئیس وقت مرکز (که من تئاتر ایران را به خاطر تشکیل دوباره گروه های تئاتری و در واقع برداشتن نخستین گام در راه در و پیکر پیدا کردن آن مدیون او می دانم) نتایج نظرخواهی را به نقع چند گروه خارجی و از جمله دفاع از سیاستش در دعوت چند باریه از برخی گروه های خارجی تغییر داده است. من به راست و دروغ حرف پسرک کار ندارم که می دانم راست بود و طفلک صادق تر از آن که حق معلم و شاگردی را زیر پا بگذارد. در عین حال, از گفتن دروغ هم طرفی نمی بست جز اینکه ممکن بود من از مرکز رفته همان را علم کنم و به روزنامه ها بکشم که البته من هم این کار را نکردم. اگرچه خیانتی بود در حق کسانی که صادقانه نظراتشان را داده بودند و با آن بازی شده بود .

بگذریم, غرض از ذکر این دو خاطره بیان بخشی از موانع تولید و پردازش اطلاعات در کشور بود. تفکر سنتی همیشه از ورود پدیده نو (حالا به هر دلیل) سر باز می زند اما تجربه نشان داده است که همان تفکر مقاوم وقتی در مقابل اطلاعات پردازش شده قرار می گیرد و حلاوت دسترسی سریع به اطلاعات را می چشد راه آشتی پیش می گیرد.

امروز در غرب می بینیم که یک استاد معتبر دانشگاه وقت و انرژی اش را صرف آن می کند که اطلاعات مربوط به هنرمند معاصری و حتی متوسط را جمع آوری و منتشر کند. همه این کار برای آن است که منبعی برای مطالعات بعدی فراهم آید. چند نفر در کشور ما چنین خصوصیتی دارند؟ در مورد تاریخ معاصر که سهل است , در مورد سه چهار دهه قبل هم کار نمی شود. در حالیکه اگر مرجع معتبر و به روزی در مورد تئاتر ایران وجود داشته باشد, حتی نیاز نیست ما با مراکز جهانی تماس بگیریم. خیلی وقت ها آنها هستند که سراغ ما می آیند و از نمایش ها و گروه هایمان جهت شرکت در جشنواره هایشان دعوت می کنند. حداقل این است که آنها بیشتر از ما علاقمند به برقراری ارتباط و تبادل اطلاعات هستند.

فکر می کنم ترکیب کمیته ای که تشکیل شده است بد نیست. در هر صورت امیدوارم خبری که خواندم جدی باشد و در هیاهوی طرح ها و وعده های اداری گم و فراموش نشود.

Labels:

Thursday, December 16, 2004

من برای تعطیل شدن تئاتر پارس دل نمی سوزانم

چند روز است که در سایت های خبری داخل کشور اخبار مربوط به تعطیلی تئاتر پارس و اظهار نظر های همراه با تاسف پیشکسوتان تئاتر را دنبال می کنم. اما راستش من با آن مسئول حوزه هنری که گفته است تئاتر پارس در شرایط فعلی کارایی اش را به عنوان یک مجموعه فرهنگی از دست داده است بیشتر موافقم تا عزیزان پیشکوتی که با احساس نوستالژیک مربوط به دوران رونق سالن های تئاتر این خیابان ( دورانی که به قول بهنود خیابان لاله زار شانزه لیزه ایران بود) از این سالن یاد می کنند. یادم می آید وقتی چند سال پیش در دوران دانشجویی یکی از اساتید درس تاریخ نمایش در ایران به بهانه آشنا کردن دانشجویان با سیاه بازی قصد داشت دانشجویان را به دیدن یکی از نمایش های لاله زاری ببرد ( می بینید حتی این اسم جایگزین یک نوع نمایش ایرانی شده است) تعدادی از دانشجویان ازهمدیگرمی پرسیدند خیابان لاله زار کجاست؟ و بعد بعضی دخترهای دانشجو نشانه های ترس در چهره هایشان نمودار شد و دست آخر با پسرها قرار گذاشتند که با هم قدم به این خیابان خطرناک بگذارند. در تالار نمایش هم بخش خاصی برای دانشجویان رزرو شد تا مبادا در تیررس متلک گویی سربازان شهرستانی و دستفروش های دوره گردی قرار بگیرند که برای ساعتی خنده و تفرج پای به این سالن گذاشته بودند و... و تازه یادم هست که همین دانشجویان چطور نمایش و اجرای آن را با نیشخند نگاه می کردند و به باد تمسخر می گرفتند و

وقتی آدم می بیند در کشوری مثل فرانسه چه اهتمامی بابت حفظ و مرمت بافت مناطق سنتی و قدیمی صورت می گیرد و حتی در ده کوره ها نیز شهرداری ها اجازه نمی دهند نمای خارجی ساختمان ها تخریب شود. دلش از این همه جفا که بر آثار تاریخی مان می رود می سوزد. بیخود نیست که شهری مثل پاریس به تنهایی 75 میلیون گردشگر را در سال پذیرا می شود (یعنی بیش از کل جمعیت فرانسه) اما مدیران ما رویای جذب یک میلیون گردشگر را در برنامه پنج ساله آینده خود آرزو می کنند. در یکی از شهرهای کوچک شمال فرانسه از یک موزه بازدید کردم که فقط تصاویر یک پرده نخ دوزی شده (مثل کوبلن) چند صد ساله را به دیوارها چسبانده بودند و با نورپردازی و ... برای خودشان مثلا موزه فرش ساخته بودند. در حالی که در کشور ما هزاران اثر تاریخی واقعی در پستوها و انبارها خاک می خورند.

من برای تعطیل شدن تئاتر پارس دل نمی سوزانم. برای من لاله زار همان روز ویران شد که تکیه دولت خراب شد.

Labels: