چای یا قهوه؟

وب نوشته‏های بهرام جلالی‏پور

Friday, February 17, 2006

وقتی برگردیم، اگر خانه ای باشد، هیچ خاطره ای در آن نیست

دیشب داشتیم آخرین فیلم خانه مان را می دیدیم. فروردین هشتاد و دو چند روز قبل از بستن وسایل خانه و فروختن بخشی از آنها. داشتیم فکر می کردیم که وقتی برگردیم، اگر خانه ای باشد، هیچ خاطره ای از گذشته در آن نیست؛ از چیزهایی که کمک می کردند روزهایی را که پشت سر گذاشته ایم فراموش نکنیم. فیلم را که نگاه می کردم، می دیدم که چقدر کم حافظه و فراموش کارم و چه خوب که قبل از تولد آریان این دوربین فیلمبرداری را خریدیم و چه خوب که گاهی به بهانه به تصویر کشیدن بزرگ شدن او دوربین مان به گوشه و کنار خانه سرک کشیده است.

حالا ما که مجبور بودیم. داشتیم برای چهار پنج سال از کشور خارج می شدیم و نمی توانستیم تمام وسایل را انبار کنیم. اما این حقیقت دارد که ما مردم هر چند وقت یک بار تمام عکس های یادگاری چند سال قبل تر را پاره می کنیم و می ریزیم دور. چرا از گذشته وحشت داریم وبا اون عناد می ورزیم؟ چرا معتقدیم همه چیز باید از ما و از امروز شروع شود؟ چرا؟

Labels:

Thursday, February 16, 2006

میهمان ناصری

هم زمان با شب شام غریبان، نمایش تعزیه حر به همت خانه فرهنگ ایران در پاریس برگزار شد و این فرصت را یافتیم که از نزدیک شاهد اجرای کم و بیش متوسط (محدودیت های اجرایی، از جمله محدودیت اعزام اعضای گروه و اجرا در فضای بسته نمازخانه کلیسا را هم در نظر بگیرید) یکی از گروه های با سابقه و قدیمی تعزیه استان فارس باشیم. اجرای نمایش تعزیه در کلیسای تغییر کاربری داده شده پاریس - لوکزامبورگ، با چیدمان جایگاه تماشاگران به گونه ای مستطیل گونه، از آن نوع که در مسافران بیضایی می بینیم، یک بار دیگر مرا به حال و هوای فیلم مسافران برد. فیلمی که به شدت تعزیه قاسم را برایم تداعی می کرد و نشان از استادی و اشراف بیضایی در بهره گیری از ظرفیت های درونی تعزیه داشت. برخلاف برخی که به استفاده از رویه تعزیه، بدون هیچگونه خلاقیتی اکتفا می کنند، بیضایی همواره کوشیده است از ظرفیت های اجرایی تعزیه در خلق آثار مدرن بهره گیرد. چیزی که به عقیده من تنها راه ادامه یافتن حیات این هنر بومی و مردمی خواهد بود.

اجرای مراسم با تک نوازی نی چنان فضای حزن انگیزی ایجاد کرد که فکر نمی کنم هیچ مراسم عزاداری یا نوحه خوانی توان ایجاد آن را می داشت به قدری که حزن را در چهره آریان سه و نیم ساله هم دیدم که در تمام طول مراسم بی صبرانه منتظر صحنه رویارویی شمشیربازها بود و لابد در ذهنش چیزی مثل پیتر پن قهرمان نمایش انیمیشن این روزهایش را تصور کرده بود.

متاسفانه این تک نوازی نی، به خاطر ورود تماشاگران جدید که به زمان آغاز مراسم چندان توجه نکرده بودند، به نحو کسالت آوری طولانی شد. برنامه بعدی نیز هم شبه روایت آقای فقیه، هنرمند دوست داشتنی سینما و تلویزیون بود که اگرچه برای پذیرایی پایان مراسم آش گوشت شیرازی و شله زرد بسیار لذیذی پخته بود ولی متاسفانه کلامش گیرایی، انسجام و استحکام کلام استادان روایت را نداشت.

چرخش حر، یکی از عجیب ترین و شگفت آورترین نقش آفرینان واقعه عاشورا، از اردوگاه اشرار به احرار، دستمایه تعزیه حر، آخرین بخش مراسم بود. گروه چهار نفره تعزیه اعزامی از شیراز به یاری چهار سیاهی لشگر خردسال ساکن پاریس تمام نقش های نمایش را ایفا می کردند و اصولا این قابلیت تکنیک های اجرایی تعزیه است که اجازه می دهد بازیگری در عین واحد هم نقش شمر را بازی کند و هم امام حسین را. اگر مثلا همین یک نکته آخر را بخواهیم در درام مدرن نقد کنیم شاید تفسیرهای متنوعی بتوان ارائه داد اما درام مذهبی ایران به سادگی از کنار تمام این تفسیرها می گذرد و ذکر مصائب اهل بیت را هدف عالیه خود قرار می دهد. اما، این مسئله نبایستی نافی مسئولیت دست اندر کاران و متولیان هنرهای نمایشی کشور در رویکرد نقادانه و علمی به این هنر بومی و مردمی قرار گیرد. کافیست به درام مذهبی اروپا و نقشی که در شکل گیری درام مدرن بازی کرد نگاهی بیاندازیم یا نقشی را که نمایش های سنتی شرق دور و هند در شکل گیری درام داستانی قرن بیستم اروپا بازی کرد مورد توجه قرار دهیم تا به اهمیت میراث بومی و مردمی پی ببریم. خصوصا در کشوری که نشانه ها و آثار چندانی از سنت دیرپای نمایشی در آن باقی نمانده است.

درپایان مراسم، همانطور که اشاره کردم، با آش گوشت شیراز و شله زرد از حضار پذیرایی شد. گروه اعزامی تعزیه اقدام شگفت آور دیگری هم کرده بودند و نان تافتون هم با خود آورده بودند که هنوز بوی نانوایی می داد و همه چند تکه ای از آن را در کیف هایمان گذاشتیم تا گوشه ای از ایران، نامی که این روزها بیش از هر نامی غمگینم می کند، را به خانه هایمان ببریم.

Labels:

Friday, February 10, 2006

تالیف یا ترجمه، مسئله این است؟

خیلی به خودم فشار آوردم تا سکوت کنم و این تامل از روی ملاحظه کاری نبود چرا که قبلا کتاب دسته دیگری از اساتید گروه زبان فرانسه دانشگاه تهران، یعنی فرهنگ جامع تحلیلی تئاتر را مفصل نقد کرده بودم. اما نمی خواستم غلبه خشم باعث شود که نسنجیده چیزی بنویسم که به جای نقد بوی دشنام و ناسزا از آن بلند شود. اما نشد.

همه چیز از آنجا شروع شد که داشتم دنبال معنای دو سه اصطلاح تئاتری کتاب فرهنگ نقد ادبی (Dictionnaire de critique littéraire) نوشته ژوئل گارد تامن و ماری کلود هوبر(Joël Gardes Tamine / Marie-Claude Hubert) را نگاه می کردم که یکباره متوجه تشابه آن با مطالب همان مدخل ها در کتاب فرهنگ توصیفی نقد ادبی تالیف خانم ها ژاله کهنمویی پور، نسرین دخت خطاط و آقای علی افخمی شدم. قبلا مدخل های تئاتری این کتاب اخیر را مطالعه کرده بودم و صرف نظر از برخی کوتاهی ها (مثلا از خودم می پرسیدم که مگر کتاب برای مخاطب آشنا به زبان فرانسه نگاشته شده است که اکثر مثال های آن به زبان فرانسه درج شده است؟) به نظرم جالب توجه آمده بود. البته در نظر داشتم که سر فرصت مطلبی درباره کتاب بنویسم اما از آنجا که چاپ نقد کتاب فرهنگ جامع تحلیلی تئاتر همچنان در پرده ابهام بود، چندان عجله ای در نوشتن نقد تازه نداشتم. ضمن اینکه کتاب فرهنگ توصیفی نقد ادبی بیشتر شامل مدخل هایی بود که در حوزه ادبیات می گنجید و لاجرم اظهار نظر من در مورد آنها غیر کارشناسانه، یا به تعبیر سیاستمداران غیر مسئولانه می نمود. غافل از اینکه امروز به تنها چیزی که فکر نمی شود مسئولیت است.

بعد از مقایسه سطر به سطر تعداد زیادی از مدخل های ابتدای دو کتاب، تا پایان حرف B از خیر مقایسه بقیه کتاب گذشتم و به جای آن تعدادی از بقیه مدخل ها را به صورت تصادفی مقایسه کردم. بنابر این، آنچه می نویسم مربوط به همین سطح مقایسه است. امیدوارم این مقایسه تصادفی در مورد تمام کتاب قابل تعمیم باشد و چنانکه غیر از این بود و اعتراضی وجود داشت، طبعا می توان تمام دو کتاب را سطر به سطر مقایسه کرد.

نتیجه مقایسه دو کتاب به طور خلاصه چنین است: مدخل های کتاب فرهنگ توصیفی نقد ادبی عینا همان مدخل های کتاب فرهنگ نقد ادبی (بلکه گاهی تعدادی از مدخل ها هم حذف شده) است با این تفاوت که در ابتدای هر مدخل یک سطر یا عبارت به عنوان ریشه لاتین کلمه از فرهنگ ریشه شناسی به محتوای مدخل اضافه شده است و در برخی از مدخل ها نیز یک تا چند پاراگراف تشریحی همراه با مثال به عنوان ارائه نمونه در ادبیات فارسی ذکر شده است. غیر از این ار فهرست بلند بالای منابع و ماخذی که در پایان کتاب فارسی درج شده است اثری در نگارش متن مدخل ها نیست. خوب است نویسندگان محترم، حداقل در مورد نحوه استفاده از این منابع توضیح بیشتری از آن چیزی که زیرکانه در مقدمه کتاب نوشته اند، ذکر می کردند تا اینطور تصور نشود که منابعی که در ذیل هر مدخل ذکر شده است، منابع مورد استفاده آنها در تالیف مدخل بوده است. چیزی که عینا در کتاب اصلی وجود دارد.

این نوشته در پی نقد کتاب نیست چرا که همانطور که قبلا ذکر کردم راندن قلم خشمگین بر کاغذ نقد را از بایستگی های شایسته آن محروم می کند. لذا نقد کتاب را به فرصتی دیگر وا می گذارم و تنها به ذکر یک گلایه اکتفا می کنم:

کاری به این ندارم که تحت عنوان پروژه پژوهشی چه بودجه هایی در دانشگاه ها و مراکز تحقیقاتی هزینه می شود. از این هم ناراحت نیستم که حقوق مادی یا معنوی مولفان فرهنگ نقد ادبی رعایت نشده است. عصبانیت ام از این بابت است که چطور برخی به خود اجازه می دهند همه مردم را ابله فرض کنند؟ یعنی این قدر هر کی به هر کی است؟

Labels: