چای یا قهوه؟

وب نوشته‏های بهرام جلالی‏پور

Thursday, January 27, 2005

ارتباطات و جشنواره تئاتر فجر

رسانه های جدید گروهی در کنار نقش کاتالیزوری و تسریع کننده ای که دارند آثار مخربی نیز برجای می گذارند که مهمترین آنها ایجاد تنش در جامعه ای است که در بین لایه های مختلف آن خانواده هایی از جوامع ماقبل کشاورزی, کشاورزی, صنعتی و مابعد صنعتی وجود دارد .

از جمله اینکه جامعه پیش از آنکه به راستی و بر اساس فعل و انفعالات داخلی خود ظهور پدیده ای را خواستار شده و سیر و تحول تاریخی آن را طی کرده باشد, پیش روی پدیده جدیدی قرار می گیرد و گاه دچار تنش هایی ناخواسته می شود. به عنوان مثال در نظر بگیرید ورود پدیده های تکنولوژیک جدید مثل رادیو, تلویزیون, ویدئو, تلفن, ماهواره, اینترنت و مشکلاتی را که هر یک در ابتدای ورود خود به کشور در پی داشته اند.

طبعا حوزه هنر نیز از این فاعده مستثنی نیست. چند روز پیش برای کسب اطلاع در مورد منابع فارسی یک جریان تئاتری دهه های شصت و هفتاد غرب متوجه شدم که اولا نام این جریان عینا وارد روزنامه های فارسی زبان شده است, ثانیا تمام موارد مربوط به استفاده از این کلمه توسط یک نفر صورت گرفته است. یا در قالب مصاحبه, یا در قالب مقاله یا حتی در قالب نوشتن یک نامه سرگشاده برای جلوگیری از یک اقدام شهرداری تهران! بی آنکه در تمام این همه مطلب حتی یک پاراگراف در توضیح جریان مذکوریا وجه تمایز آن با سایر جریانات قبل, هم زمان یا بعد از آن ذکر شده باشد. بگذریم که این دوست با این کار خود جریانی را به گونه ای مبهم وارد تئاتر کشور کرده و خواسته یا ناخواسته سنگ بنای کجی را بنیان گذاشته است, غرض من از طرح این مطلب نقل بخشی از یکی از مصاحبه های ایشان است و طرح یک مسئله: در پایان یکی از مصاحبه های این دوست عزیز خبرنگارپرسیده است: شما به کارگردانان جوانی که دغدغه تئاتر پست مدرن را دارند توصیه می کنید چه کتابهایی را بخوانند؟ آن دوست البته پاسخ نسبتا درستی داده است و توصیه کرده که آنها به جای اینکه در بند ایسم ها باشند کار خودشان را بکنند و اجازه دهند که این نظریه ها و مکتب ها از دل کارهایشان بیرون بیاید.

من نمی دانم هنرمندی که هیچ چیز در مورد تئاتر پست مدرن نخوانده چطور می تواند دغدغه آن را داشته باشد؟ اصولا مگر تا آدم از چیزی اطلاع نداشته باشد می تواند دغدغه آن را پیدا کند؟ همین یک نمونه اوج سرگشتگی و آسیب پذیری برخی از هنرمندان ما را در مقابل غرب آشکار می سازد.

البته ناگفته واضح است که معنای این حرف آن نیست که درها را ببندیم و ارتباطات را قطع کنیم. (عین همان کاری که در حوزه سینما سال ها صورت گرفت و به بهانه حمایت از سینمای داخلی از ورود فیلم های خارجی جلوگیری شد و با حذف عامل رقابت سینما را از تکاپوی لازم برای تلاش در جهت تسخیر بازار مصرف انداخت. که البته این نیز جای حرف و بحث زیادی دارد و در حوصله این یادداشت نمی گنجد). بلکه باید با اعتماد به نفس وارد یک دیالوگ پویا و دوجانبه با جهان خارج شد. کاری که خوشبختانه تعدادی از گروه های جوان تئاتری ما چند سالی است پی گرفته اند.

اما بهانه اصلی این نوشته دو گزارشی است که در سایت تئاتر ایران خواندم (که ایجاد آن جای خوشوقتی دارد و باید به دست اندرکاران آن خسته نباشید گفت. زیرا بعد از سال ها وب سایت مرکز هنرهای نمایشی از خمودی و رخوت بیرون آمد و جان گرفت. فقط نمی دانم چه ضرورتی باعث شده به جای فعال کردن آن سایت شناخته شده, سایت جدیدی ایجاد شود. لابد یک مشکل فنی وجود داشته است) در مورد گروه تئاتری دعوتی از کشور فرانسه که ظاهرا دانشجویان دوره دکتری یکی از دانشگاه های پاریس هستند. گزارش اول مربوط به اعتراض تعدادی از دوستان, از جمله یکی دو تن از همکلاسی های سابق من در دوران لیسانس نسبت به کیفیت کارگاه آموزشی بود و من با شناختی که از این دوستان دارم گمان نمی کنم اعتراض آنان چندان بی ربط بوده باشد و گزارش دوم مربوط به اجرای نمایشی از همین گروه بود که به قول خودشان برمبنای مشارکت هشتاد درصدی تماشاگرطراحی شده ولی در مقابل همراهی یکی از تماشاگران (اصغر همت) ظاهرا نتوانسته اند عکس العمل مناسبی نشان دهند و باز هم با شناختی که از شخصیت و توانایی همت عزیز دارم باور می کنم که سطح کیفی کار چندان دلچسب نبوده باشد.

در گزارش اول, یکی از دوستان به حق سوال کرده بود که چرا باید هرکس به صرف تحصیل در خارج کشور به خودش اجازه دهد کارگاه آموزشی بگذارد؟ اما من معتقدم بر کار این دوستان که با هموار کردن رنج سفر برخود, میهمان جشنواره تئاتر فجر شده اند نباید خرده گرفت. قطعا این دوستان دانشجو نیز آنقدر تواضع دارند که کار خود را فراتر از یک کار دانشجویی ندانند و ادعایی نداشته باشند. خرده را باید بر دوستان روابط بین الملل مرکز هنرهای نمایشی یا دبیرخانه دائمی جشنواره ها یا هر کس دیگری که متولی گزینش و دعوت گروه های خارجی جشنواره است گرفت که از بین این همه گروه های صاحب نام و معتبر فعال در کشور فرانسه یک گروه دانشجویی را برای شرکت در جشنواره ای که می کوشد برای خود اعتبار جهانی کسب کند (و راستی که چه راه دراز و سختی در پیش دارد) دعوت کرده اند؟ نمی خواهم از راه دور و با اتکاء به خوانده های خود قضاوت کنم اما به نظر می رسد یا دوستان تصمیم گیر مرعوب نام فرنگ شده اند یا خواسته اند به رغم بودجه اندک با دعوت از گروه های دست چندم رنگ و لعاب بین المللی به جشنواره بدهند.

Labels:

Wednesday, January 19, 2005

فاوست

همین چند دقیقه پیش بود که در یک برنامه تلویزیونی گزارشی دیدم از قطاری قدیمی در سوئیس که با هزینه ای بین 650 تا 2000 یورو (بر حسب طول مدت سفر و سایر خدمات ارائه شده مثل قرار دادن مسافر در معرض حمله راهزنان!) مسافران را در محیط نوستالژیک سفر با اولین نوع قطار قرار می دهد. بلافاصله بعد از آن گزارش دیگری دیدم درباره یک تلویزیون کوچک جیبی, کمی بزرگتر از یک تلفن موبایل, که قادر به ضبط و نمایش دوباره برنامه های تلویزیونی با ظرفیتی بسیار بالا است. در نهایت تعجب می دیدم که تماشاگران حاضر در برنامه تلویزیونی هر دو گزارش را با تحسین نگاه می کردند .

واقعا چه عاملی باعث می شود که انسان برای دستیابی به تکنولوژی هرچه پیشرفته تر تلاش می کند و در عین حال نگاه حسرت بارش به پشت سر است ؟ جز این است که او در موقعیت تراژیکی قرار دارد که از یک سو ناگذیر از تلاش برای کشف و بهره گیری از ظرفیت های نهایی جهان پیرامونش است و از دیگر سو بر آنچه که هر لحظه پشت سر می گذارد دل میسوزد و اشک می ریزد؟

Labels:

Sunday, January 02, 2005

قصه یک گاو

گاو یک روز که در مزرعه از سختی کار به تنگ می آید. آهی می کشد و آرزو می کند که ای کاش حداقل جای دهقان بود. هان دم دعایش مستجاب می شود و غروب, آقای گاو دهقان بی نوا را در آغل جای می دهد و به جای او پای در کلبه می گذارد. اگرچه آن شب آقای گاو شام ساده ای را که زن دهقان آماده کرده است با ولع تمام می خورد و با سرخوشی تمام کنار او می خوابد, اما چند روزی نمی گذرد که در می یابد از همان افساری که دهقان بر او می بسته عمریست که به دهان خودش هم بسته است و بلکه محکمترش. تنها تعجب آقای گاو ازآن است که چرا پیشتر این افسار را نمی دیده است؟

اگرچه یک بار دیگر خداوند دعایش را مستجاب می کند و باز به آغل تاریک و بد بو باز می گردد اما به خاطر می سپارد که دیگر چنین آرزوهای حماقت باری نکند زیرا همیشه این بخت وجود ندارد که خداوند دوباره او را به جای اولش بازگرداند.

البته بعد از آن گاو قصه ما روزی یک نان می خورد و هزار تا شکر می کند که گاو است اما دهقان بی نوا دیگر دهقان بشو نیست و رویای همان یک شب گوشه آغل را در سر می پرورد و آه می کشد. شاید هم خیال می کند خواب دیده است و هرگز روزگاربرای شبی نیز با او مهربانتر نبوده است. زن دهقان هم هنوز نفهمیده است که چطور دهقان یک شب چنان قریبانه او را در آغوش گرفت و بوسید اما باز همان آدم سابقی شد که قدر یک گاو هم از عشق بازی سررشته ندارد؟ خوب, خیلی سوال ها هست که جواب ندارد. یکیش هم این که این قصه یعنی چی؟

Labels: