از خواندن نمایشنامه تا تماشای نمایش
باید بدانم چرا و برای چه کسی نمایش میدهم. چون در غیر این صورت ممکن است به کارگردانی نمایشی بپردازم که یا هیچ مخاطبی ندارد و یا حلقه مخاطبانش به تعدادی اهل فن محدود شود که البته چنین کاری بیش از پنج اجرا دوام نخواهد یافت.
سرگئی ولادیمیروویچ اوبراتسوف
اما مخاطب کیست؟ اگر تا به حال به عنوان یک عابر پیاده به نوشته روی آمبولانسها توجه کرده باشید، حتما دیدهاید که روی بدنه جلویی آنها کلمه آمبولانس به صورت برعکس درج شده است. اما اگر به همین کلمه وارونه از داخل آینه خودروی دیگری نگاه کنید آن را به صورت طبیعی و معنا دار میبینید. در واقع، مخاطبان واقعی نوشتههای روی خودروهای آمبولانس نه عابران پیاده که رانندگان خودروهای جلویی هستند که بایستی با شنیدن صدای آمبولانس و دیدن تصویر آن در آینه، خودروی خود را کنار بکشند و اجازه دهند آمبولانس عبور کند. این مثال نمونه مناسبی برای درک مفهوم «مخاطب» است. احتمالا یک نمایش را گروههای سنی، صنفی، تحصیلی و اجتماعی مختلفی تماشا میکنند، اما تنها دسته خاصی از آنها مخاطبان واقعی آن نمایش هستند و تازه میزان دریافت هر یک از اعضاء این دسته نیز از دیگران متفاوت است.
مخاطب یک نمایش چطور تعیین میشود؟ بر اساس تصمیم نویسنده و اینکه با چه قصد و برای چه گروهی دست به قلم برده است؟ براساس نحوه درک نمایش و اینکه توسط چه گروهی درک میگردد و چه عکسالعملی (لذت، خشم، رضایت، نارضایتی....) برمیانگیزد؟ چطور میتوان «پر مخاطب بودن» یک نمایش را تشخیص داد؟ از طریق فروش فوقالعاده یا شکست تجاری آن؟ تعداد مخاطب یک نمایش را چطور میتوان افزایش داد؟ از طریق انتخاب موضوعات و شیوههای عام پسندتر؟ از طریق گسترش تبلیغات؟ از طریق کاهش بهاء بلیط یا افزایش خدمات جنبی مثل گسترش سرویسهای رفت و آمد، بهینهسازی و تجهیز تالارهای نمایش، و...؟ اصلا آیا بایستی به نیازهای مخاطبان فکر کرد؟ باید درصدد جلب توجه آنها بود؟ بایستی مخاطب خاص را در نظر گرفت یا دغدغه جذب مخاطب عام را داشت؟ این سوالها و ده ها سوال دیگری که میتوانند پیرامون موضوع مخاطب در تئاتر مطرح شوند، در عین مهم بودن از حوزه بررسی این نوشتار خارج اند. هدف این مقاله، چنان که از عنوان آن پیداست، بررسی تفاوتهای «دریافت» محتوای نمایشنامه در دو مرحله متن و اجرا؛ و به طبع آن، بررسی نحوه عملکرد مخاطب بیرونی[1] (خواننده/ تماشاگر) در فرایند قراعت است.
متن دراماتیک؛ اثری دوزیستی
نگارش تئاتری بسیار متفاوت از شعرسرایی یا خاطرهنویسی است که در درجه اول برای ارضاء خاطر خود نویسنده خلق میشوند. متن دراماتیک اثری پیوندی (Hybride) و ناقص به شمار میرود. [Vinaver, 1998 : 23] کنش نمایشی تنها با مشارکت مخاطب کامل میشود؛ یعنی زمانی که در فرایندی ذهنی (خواننده متن) یا عملی (کارگردان نمایش) فواصل ناگفته یا تفسیر نشده متن پر میگردد. از این منظر، عمل کارگردانی یک متن دراماتیک را باید عمل تثبیت کردن «معنا» و ارائه تفسیر خاصی از متن به شمار آورد.
متن دراماتیک نسبت به اجرای صحنهای، دو مرتبه «بازتر» و «تفسیرپذیرتر» است: اجرا مجموعهای از کلمات و تصاویر است در حالی که متن تنها از کلمات تشکیل میگردد. وقتی در نمایشنامهای از یک مرد قد بلند یا از یک زن زیبا صحبت میشود، به عدد خوانندگان نمایشنامه و طبعا به نسبت تجربیات قبلی آنها، تصاویر متفاوتی از بلندی قد مرد یا زیبایی زن تجسم میشود اما وقتی همین تصویر ذهنی توسط بازیگران روی صحنه عینیت یافت، میزان تجسمپذیری متن کاهش مییابد.
دیگر اینکه، خود متن دراماتیک نیز، در مقایسه با سایر متون روایی مثل رمان، حاوی حفره های تفسیری بیشتری است: در نمایشنامه ، اغلب به نگارش گفتار پرسوناژها اکتفا و درک فواصل توصیفی بین این گفتار به مخاطب (خواننده) واگذار میشود. البته، همانطور که خواهیم دید، وجود شرح صحنهها، به نوبه خود، تا حدی از میزان این تجسمپذیری متن میکاهد.
در شرایطی که داستاننویس به شرح و توصیف ظاهر فیزیکی و حرکات و سکنات پرسوناژها میپردازد و حتی انگیزه اعمالشان را تفسیر میکند، در متن دراماتیک درک و دریافت این قبیل اطلاعات از طریق محتوای گفتار پرسوناژها – و احیانا معدود شرح صحنههای ذکر شده - به عهده مخاطب گذاشته میشود. به این ترتیب، فرایند قراعت نمایشنامه بخشی از فرایند معناسازی و در نتیجه، فرایند نگارش متن است و خواندن نمایشنامه نسبت به خواندن رمان و داستان ذهنی پرورش یافته تر و خواننده فرهیختهتری میطلبد.
متن دراماتیک؛ بودن یا نبودن!
پیش از آنکه نمایشنامه اثری مستقل به حساب آید، تا قرنها، تنها دستورالعملی برای اجرای نمایش محسوب میشد. از آنجا که معمولا نویسنده خود امر بازیگردانی و هدایت بازیگران را به عهده داشت و حتی گاهی خود یکی از نقشهای اصلی نمایش را بازی میکرد، نیازی نمیدید دستورات صحنه را در نمایشنامه ذکر کند.
در پایان قرن نوزدهم و با آغاز فرایند تفکیک مشاغل نمایش و خصوصا پیدایش حرفه کارگردانی، نویسندگان به تدریج لازم دیدند در متون خود به جزئیات بیشتری بپردازند تا آنجا که گاه نمایشنامههایی به وجود آمد که با پرداختن به جزئیات اجرایی جنبه ادبی به خود گرفتند و اگرچه، حرفه رو به رشد کارگردانی کمکم در مییافت که میتواند اقتدار نویسنده و تقدس کلام او را زیر سوال ببرد، این روند کم و بیش تا پایان نیمه اول قرن بیستم ادامه پیدا کرد و هنوز نمایشنامه مبنای اجرا به شمار میرفت.
تحت تاثیر تلاشهای تئاتر مردمی در فاصله دو جنگ جهانی، و نیز بعد از شورشهای دانشجویی و کارگری ماه می سال 1968، از نیمه دوم قرن بیستم، گروههای تئاتری مهمی مثل تئاتر آکواریوم (Théâtre de l'Aquarium)، تئاتر مردمی لورن (Théâtre populaire de Lorraine)، تئاتر دوسولی (Théâtre du Soleil) و سیرک بزرگ جادویی (Grand Magic Circus) به تدریج از پذیرش سلطه مدیر گروه و متن حاضر و آماده سر باز زدند و با گرایش به یک شیوه تصمیمگیری جمعی و آفرینش نمایش یک فعالیت فیالبداهه، فلسفه وجودی متن دراماتیک را به چالش کشیدند. [Viala, 1997 : 455] از این پس، نقش نمایشنامه در فرایند آفرینش دراماتیک تا سطح عناصر فنی مثل دکور و نور تنزل یافت. در دهههای هفتاد و هشتاد میلادی متن دراماتیک متزلزلترین جایگاه را در تمام تاریخ حیات خود پیدا کرد: گاه در اجرا کوچکترین رد و اثری از آن باقی نمیماند و گاه در فرایند یک آفرینش جمعی نمایشنامهنویس تبدیل به دراماتورژی میشد که وظیفهاش تنها جمعآوری و تنظیم ایدههای شکل گرفته در گروه بود. بیانیه اعتراض آمیز کنگره نمایشنامه نویسان در دسامبر 1980 در بوداپست مجارستان نشانه آشکاری از این تحول جدی در حوزه درام نویسی بود.
اگرچه از دهه نود به این سو رویکرد دوباره ای به متن دراماتیک صورت گرفت و نویسندگان، جایگاه خود را باز یافتند اما صحنه امروز دیگر همه چیز را قابل اجرا میداند و به چیزی تحت عنوان متن صرفا خواندنی[2] اعتقاد ندارد. ضمنا در آثار جدید به نقش مخاطب در شکل دادن معنای نهایی اثر سهم قابل توجهی اختصاص مییابد و نویسندگان به جنبههای نظریه «زیبایی شناسی دریافت» بیشتر توجه میکنند. [Ryngaert, 1993: 45]
نمایشنامه؛ از متن تا حاشیه
علیرغم رشد و توسعه شیوههای ثبت اجرا، نمایشنامه همچنان اصلیترین عنصری است که از یک نمایش باقی میماند و در مطالعه تاریخ تئاتر قابل بررسی است. حتی ضبط ویدئویی نیز نمیتواند مدعی ثبت تئاتر باشد و در بهترین حالت تنها فیلمی از یک اجرای صحنهای است. [Vinaver, 1998 : 25] در زمینه اجرا نیز، بهرغم تجربههای جدیدی که در دهههای هفتاد و هشتاد صورت گرفته است، هنوز نمایشنامه عنصر بنیانی نمایش به شمار میرود و «به زحمت میتوان تصور کرد که یک اجرای صحنهای بتواند بدون متن وجود داشته باشد حتی اگر در نمایش گفتاری در کار نباشد». [Ubersfeld, 1996: 13]
با این حال، ضمن چشمپوشی از بحثهایی که پیرامون نقش متن نمایشی در تولید دراماتیک و نیز مناقشاتی که ارزش نمایشنامه به عنوان یک اثر ادبی مطرح است،[3] در اینجا صرفا به تفاوتهای دریافت معنای متن دراماتیک در درجات مختلف قراعت آن میپردازیم. در دستهبندی سطوح مختلف قراعت متن، چنانچه در ادامه خواهیم دید، اجرای صحنهای نمایشنامه را نیز درجهای از قراعت جمعی آن به حساب خواهیم آورد. اما پیش از پرداختن تفصیلی به این سطوح لازم است به اختصار مسئله قراعت متن را از دو جنبه هدف قراعت و عناصر متن بررسی کنیم:
الف) متن دراماتیک: داستان یا دستورالعمل؟
به طور کلی، متن دراماتیک ممکن است دو دسته خواننده داشته باشد: دسته اول، خوانندگان عادی؛ یعنی افرادی که صرف نظر از سن، تحصیلات یا تخصص، نمایشنامه را به عنوان اثری ادبی و از سر تفنن و سرگرمی میخوانند و صحنههای آن را به فراخور سن، تحصیلات، تخصص و تجربیات خود در ذهن متجسم میسازند. دسته دوم نیز خوانندگانی هستند که متن دراماتیک را صرفا به عنوان دستورالعمل اجرایی و با هدف به صحنه بردن آن مطالعه میکنند: کارگردان، مدیر صحنه، بازیگر، طراحان نور، صحنه، لباس، آهنگ ساز و همه و همه، در شرایطی که متن دراماتیک را برای روی صحنه بردن آن نگاه کنند خوانندگان این سطح دوم قراعت به حساب میآیند.
بنابر این، آنچه که این دو سطح قراعت متن دراماتیک را از یکدیگر متمایز میکند، هدف خواننده متن است. البته، بدیهی است که قراعت متن در سطح دوم تمامی ویژگیهای قراعت نخست را هم شامل میشود: کارگردان نیز مثل هر خواننده عادی دیگر ابتدا از متن تصویری ذهنی میسازد و بعد میکوشد این تصویر را در قالب عناصر و عوامل صحنه عینیت بخشد.
ب) متن دراماتیک: گفتار پرسوناژ یا گفتار نویسنده
همانطور که گفتیم، متن دراماتیک پیش از هرچیز مجموعهای از گفتار پرسوناژها (تکگویی، کنارهگویی، خطابه، گفتوگو، همسرایی، خطاب به تماشاگر و...) است و در آن شرح صحنه اهمیتی فرعیتر دارد. در برخی از دورهها، میزان استفاده از دستور صحنه بسیار محدود یا حتی صفر بوده است. مشهور است که در نسخههای اولیه نمایشنامههای ویلیام شکسپیر دستور صحنه وجود نداشته و این تذکرات توسط ناشران یا مصححان به نمایشنامهها اضافه شده است. البته، در مقابل، نمایشنامهنویسانی مثل هنریک ایبسن، آرتور میلر و پیتر هاندکه نیز هستند که، به درجات مختلف، از دستور صحنه به عنوان وسیلهای برای انتقال نظرات اجرایی خود بهره میگرفتهاند.
اما جدا از مناقشهای که همواره بر سر میزان استفاده از دستور صحنه در نمایشنامه وجود داشته و نیز جدا از مباحث مربوط به میزان التزام کارگردانها به رعایت دستورات صحنهای، که در مقابل گفتار پرسوناژها «گفتار نویسنده» محسوب میشوند، [Rullier-Theuret, 2003, 8] وجود دستور صحنهها تا حدی از میزان تجسمپذیری متن میکاهد. کافیست قطعه قتل پولونیوس را در صحنه چهارم پرده سوم نمایشنامه هملت یک بار بدون شرح صحنهها و یک بار همراه با آنها بخوانیم تا میزان تفاوت تعبیرپذیری کنش نمایشی آن را در دو حالت دریابیم:
هملت | بیائید، بنشینید، نمی توانید بگریزید. من حالا آینه ای برابر شما قرار خواهم داد که در آن عمیق ترین زوایای باطن خودتان را ببینید. و پیش از این کار، از اینجا بیرون نخواهید رفت. (بازوی او را گرفته با فشار او را روی صندلی می نشاند) |
گرترود | چه می خواهی بکنی؟ می خواهی مرا بکشی؟ ای وای! به دادم برسید، بیائید! |
پولونیوس | (از پشت پرده) اوهوی! بیائید! کشتند! بیائید! |
هملت | (شمشیر می کشد) ها! این یعنی چه؟ موشی است؟ جانش یک غاز نمی ارزد. می میرد. (شمشیر خود را به پرده فرو می کند) |
گرترود | ای وای، چه کردی؟ |
هملت | هیچ نمی دانم، آیا این کلادیوس است؟ |
گرترود | آه چه کار خونین وحشتناکی |
[شکسپیر، 1384 : 155–154] |
البته همانطور که اشاره شد، برخی نمایشنامهنویسان نیز بودهاند که در آثارشان به طور گستردهای از شرح صحنه استفاده کردهاند و در قالب آن به شرح و توصیف حرکات، سکنات و حتی مکنونات قلبی پرسوناژها پرداختهاند. برای نمونه از «مرگ فروشنده» اثر آرتور میلر نام میبریم که در شرح صحنه آغازین آن نویسنده به طور دقیق و مفصل درباره بافت تاریخی و اجتماعی شهر بروکلین و نیز تکنیک هنری استفاده شده در نمایشنامه (یعنی تکنیک بازگشت به گذشته که در زمان نگارش نمایشنامه هنوز تکنیکی جدید به شمار میرفته) توضیح میدهد. او چنان در جای جای نمایشنامه به شرح و تفسیر اعمال پرسوناژها میپردازد که نمایشنامه عملا لحنی داستانی به خود میگیرد. در این مورد، برای نمونه به قطعه ذیل توجه کنید:
لیندا | ویلی، چی شده؟ اتفاقی افتاده؟ |
ویلی | نه، هیچ اتفاقی نیافتاده. |
لیندا | نکنه ماشین رو چپ کرده باشی؟ |
ویلی | (با عصبانیت) گفتم که هیچ اتفاقی نیفتاده. مگه نشنیدی؟ |
او هیچ قصد نداشت چنین جوابی بدهد و با زنش این طور حرف بزند. اکنون روی تختخواب می نشیند تا کفشش را در آورد، قیافنه اش به وضوح دیده می شود. او مردی است که در ذهنش غوغاست. همیشه به دنبال چیزی می گردد و در این شب بی پایان که او را در خود گرفته است، به خاطرات خود می اندیشد. چند لحظه قبل که چمدانش را از ماشین بیرون می آورد، شاید در این فکر بود که دیدار لیندا چقدر دلپذیر و اطمینان بخش خواهد بود. اما این تصور مربوط به زمان گذشته است. برای ویلی لومان – در این مرحله از زندگی- هر لحظه ممکن است زود از بین برود و یا مدت زیادی بپاید. خاطرات سال های گذشته در ذهنش بیدار می شوند و چنان به خود مشغولش می کنند که از آنچه در پیرامونش می گذرد خبری ندارد، تا آن که آن خاطره فراموش می شود و او به زمان حال بر می گردد... | |
[میلر، 1383 : 23–22] |
شرح صحنه جنبهای ادبی به متن داده، از میزان خلاقیت ذهنی خواننده میکاهد و در مقابل تصویرسازی ذهنی او را سرعت میبخشد. اما در مجموع، وجود آن چندان خوشایند کارگردان و دست اندرکاران اجرای صحنهای نمایش نیست و عملا نیز مورد بیتوجهی قرار میگیرد. حتی برخی از صاحبنظران رعایت موبه موی آن را گاه امری دشوار و غیر ممکن میدانند. [Ubersfeld, 1996: 13] با این حال، باید یادآوری کنیم که گاهی شرح صحنه نقشی حیاتی در درک صحیح معنای متن و مقصود نویسنده دارد و بدون وجود آن عملا برداشتی وارونه به دست آید. مثلا اگر در اجرای نمایشنامه «آوازه خوان طاس» بدون توجه به شرح صحنه از تضاد بین تعداد ضربههای ساعت دیواری و گفتار پرسوناژها صرف نظر شود نکتهای که در هجو زمان مد نظر نویسنده بوده است نادیده گرفته خواهد شد. همچنین، در نظر نگرفتن دستور صحنه در اجرای نمایشنامه «در انتظار گودو»، آنجا که ولادیمیر و پوتزو اعلام میکنند که خواهند رفت و طبق شرح صحنه از جایشان تکان نمیخورند، باعث غفلت از نکتهای اساسی در معنای نمایش میشود. در آثار هارولد پینتر نیز وقفه عنصری دراماتیک و بسیار مهم به شمار میرود که از طریق شرح صحنهها گوشزد شده است. بیتوجهی به این وقفهها سبک نمایشی و معنای دراماتیک این آثار را مخدوش میکند.
سطوح قراعت متن دراماتیک
سطوح چهارگانه قراعت متن نمایشی را در دو دسته خواندن انفرادی (در سکوت و در خلوت) و خواندن جمعی (با صدای بلند و در جمع) بررسی میکنیم:
1) خواندن انفرادی (در سکوت و در خلوت) [4]
خواندن انفرادی نخستین سطح قراعت متن است. در این سطح، همانطور که گفتیم، متن دراماتیک، بر حسب هدف قراعت به عنوان اثری ادبی یا صرفا دستورالعملی اجرایی خوانده میشود.
اما صرف نظر از هدف قراعت، هر متن دراماتیک، از نقطه نظر خواننده، حاوی یک ساختار بیرونی و یک ساختار درونی است: عنوان و طرح روی جلد کتاب، نام نویسنده، اطلاعات مندرج در صفحه معرفی پرسوناژها، نحوه چیدن و صفحه آرایی گفتگوهای نمایشی، و احیانا مقدمه یا یادداشتهای انتهایی نویسنده ساختار خارجی متن را تشکیل میدهند. در مقابل، عناصر داستانی نمایش مثل پیرنگ، کنش، پرسوناژها، زمان و مکان داستان عناصر ساختار درونی متن را معرفی میکنند.
ساختار بیرونی «آستانه» ورود به متن است و هر یک از عناصر آن اطلاعاتی در مورد کم و کیف داستان در اختیار خواننده میگذارند؛ به طوری که وی پیش از خواندن نمایشنامه اطلاعات اولیهای پیرامون داستان آن کسب میکند: نام نویسنده (که معمولا به موضوعات خاصی علاقهمند است و در ژانر خاصی مینویسد) و نام نمایشنامه بر روی جلد کتاب اولین اطلاعات را به خواننده میدهند. در گذشته که نمایشنامهها از روی اساطیر یا وقایع تاریخی مشهور اقتباس میشدند انتخاب نام پرسوناژ مرکزی به عنوان نام نمایشنامه در واقع کلید ورود به داستانی بود که جزئیات آن از قبل کاملا شناخته بود. همچنین است در مورد اطلاعات مندرج در صفحه معرفی پرسوناژها: تماشاگر نمایش معمولا تا وقتی حداقل یک بار از پرسوناژی نام برده نشده نام او را نمیداند اما خواننده پیش از خواندن نمایشنامه از طریق صفحه پرسوناژها از نام و احیانا شغل، سن و نسبت پرسوناژها اطلاع کسب میکند.
علاوه بر اطلاعات فوق، گاهی، خصوصا در نمایشنامهنویسی معاصر، نویسندگان توجه به مراتب بیشتری به ساختار بیرونی نشان میدهند و با تقسیم اجزاء نمایشنامه به قطعات متعدد و انتخاب تیتر برای هر قطعه جنبه خواندنی متن را افزایش میدهند و به این ترتیب اثر خود را به ساختار ادبی نزدیک میکنند. وجود این تیترها باعث تمرکز نگاه و توجه خواننده روی موضوعی خاص میشود که معمولا درونمایه قطعه را نشان میدهد. در اجرای صحنهای، نحوه به نمایش گذاشتن این تیترها میتواند باعث درک متفاوتی در مخاطب شود. مثلا برتولت برشت در اجرای صحنهای نمایشنامه «صعود مقاومت ناپذیر آرتورو اویی» از طریق پخش رویدادهای تاریخی، داستان آرتور اویی گنگستر امریکایی را به داستانی تمثیلی از نحوه به قدرت رسیدن آدولف هیتلر در آلمان تبدیل ساخت. [Charvet, 1989, 109]
هر یک از عناصر ساختار بیرونی متن کم و بیش اطلاعاتی اولیه در مورد داستان در اختیار خواننده میگذارند. از این قبیل اطلاعات گاهی تحت عنوان زمینه (Contexte) [Charvet, 1989: 109] و گاه تحت عنوان فرامتن (Paratexte) [Lesage, 2003: 5]یاد میشود. در سطوح مختلف قراعت جمعی میزان و نوع مداخله عناصر زمینه یا فرامتن در شکل دادن آستانه آشنایی متفاوت است. مثلا در اجرای صحنهای به عنوان آخرین درجه قراعت جمعی متن این آستانه از طریق نام اثر، نام نویسنده، نام کارگردان و احیانا برخی عوامل اجرایی نمایش، طرح پوستر و آفیش و نیز آرایش صحنه نمایش[5] شکل میگیرد.
قراعت در سکوت، با توجه به تفاوت سرعت فکر و تخیل نسبت به سرعت خواندن باعث تمرکز بیشتر خواننده در تصویر سازی ذهنی نیز میشود و از این نظر، بایستی آن را آزادانهترین سطح تصویر سازی بی واسطه متن به حساب آورد.
2) قراعت در جمع (قراعت با صدای بلند)
همانطور که پیشتر اشاره شد، تا قرنها متن نمایشی صرفا برای اجرا بر روی صحنه نوشته میشد و خواندن آن به عنوان اثری مستقل و ادبی مرسوم نبود.[6] البته نویسندگان گاهی آثار خود را در جمعهای خصوصیتر میخواندند تا ضمن بهرهمندی از نظرات مشورتی دوستان، نحوه برخورد مخاطبان را دراصلاح نسخه نهایی کارشان مدنظر قرار دهند. همچنین، در گروههای اجرایی نیز روخوانی نمایشنامه به منظور نزدیک شدن به پرسوناژها مرسوم بوده است. اما احتمالا خواندن نمایشنامه به عنوان اثری ادبی از زمانی شکل جدی به خود گرفت که چاپ نمایشنامه مرسوم شد و خواندن جمعی آن نیز به عنوان یک ژانر اجرایی از نیمه دوم قرن بیستم رواج یافت. صرف نظر از دلایل مختلف سیاسی (سانسور، ممنوعیت اجرای عمومی و...) یا اقتصادی (محدودیت های مالی، کمبود تالار نمایش و...) پیدایش شیوههای گوناگون قراعت جمعی قراعت نمایشنامه در جمع را میتوان به سه سطح تقسیم کرد که اجرای صحنهای نمایش نهاییترین آنها و غایت نمایشنامههاست:
1-2) نمایشنامه خوانی (Mise en lecture)
نمایشنامهخوانی نخستین سطح قراعت جمعی نمایشنامه و شامل بیان متن با به کارگیری حداقل مکانیزمهای لازم برای یک قراعت عمومی است؛ بدون بهرهگیری از عناصر جنبی مثل دکور، لباس، و لوازم صحنه. [Pierron, 2002 : 346] فعالیتی که عموما توسط خود نویسنده و به منظور معرفی اثرش و احتمالا بازاریابی برای آن صورت میگیرد.
قراعت جمعی نمایشنامه از قراعت جمعی داستان متمایز است: داستان شامل توصیفاتی است که گوینده را ملزم میسازند مدام از نقش پرسوناژ خارج شود و در نقش راوی قرار گیرد.[7] اما همین غیاب توصیفات در متن دراماتیک نمایشنامه را به گفتارهای متمایز و سکوتهای بین آنها تقسیم میکند. امری که به زبان محاوره نزدیکتر است. [Vinaver, 1998 : 275-276] در زبان محاوره افراد بدون انقطاعهای توصیفی با هم حرف میزنند. البته گاهی وجود شرح صحنهها (بسته به میزان بهره گیری متن از آنها) نمایشنامهخوانی را به داستان خوانی نزدیک میکند. (در این مورد پیشتر از مرگ فروشنده اثر آرتور میلر یاد کردیم) اما نمایشنامهخوانی تک نفره متونی که فاقد شرح صحنه هستند نیز نمیتواند به طور کامل از شکل داستانی دور و به زبان محاوره نزدیک شود چرا که حتی موقع قراعت این متون نیز خواننده مجبور است یا نشانه های متن را قراعت کند (مثلا بگوید: هملت (:) بعد گفتار هملت را قراعت کند) یا برای متمایز کردن گفتار پرسوناژها از یکدیگر لحن خود را تغییر دهد. به این ترتیب، زبان طبیعی (یعنی زبانی که فقط شامل گفتوگوی پرسوناژهاست) تا حدودی تصنعی میشود.
در مقایسه با قراعت نمایشنامه در سکوت، در نمایشنامهخوانی نیز همچون در یک محاوره شفاهی، لحن خواننده میتواند تا حدودی تعبیرپذیری متن و در نتیجه قوه تخیل مخاطب را محدود سازد. مثلا عبارت ساده «برو» بسته به نحوه ادای گوینده حالت امری، خواهشی، نفی و ... پیدا میکند. به نمونه ذیل از نمایشنامه «اشباح» اثر هنریک ایبسن توجه کنید:
رژین | با این پای لنگت این قدر سر و صدا نکن بی شعور. پسر ارباب آن بالا خواب است. |
انگستراند | هنوز خواب است؟ تا لنگ ظهر! |
[ایبسن، 1382 : 110–109] |
رژین ممکن است کلمه بیشعور را زیر لب یا کاملا آشکارا و گستاخانه ادا کند. در هر حالت نوع رابطه او با پدرش، انگستراند صورتی متفاوت خواهد یافت. همچنین عبارت «هنوز خواب است» میتواند لحنی تعجبی، تمسخرآمیز، سرزنش آمیز یا کنایی داشته باشد.[8]
لذا برخی از نویسندگان به منظور پرهیز از محدود سازی دامنه تعبیرپذیری نمایشنامههایشان میکوشند در قراعت جمعی متن را به صورت خنثی ادا کنند، بدون تاکید گذاشتن روی برخی از سیلاب های گفتوگوها یا به کار بردن لهجه یا تیپی خاص.
2-2) میزان اسپس[9] (Mise en espace)
از سال های دهه هفتاد به بعد، نوع محدودی از اجراهای تئاتری شکل گرفت که از نظر اجرایی در فاصله بین نمایشنامهخوانی و اجرای صحنهای قرار میگیرد. در این شیوه قراعت متن از دکور، لباس و حرکات صحنهای بیشتر استفاده میشود و بازیگران اجازه دارند از قابلیتهای بیانی خود در سطح گستردهتری نسبت به شیوه نمایشنامهخوانی استفاده کنند. با این حال، هنوز نسبت به اجرای صحنهای محدودیتهای بسیاری اعمال میشود. در میزان اسپس خوانندگان یا گویندگان متن به اجرای محدود نمایشنامه میپردازند و از آنجا که نیازمند حفظ کردن متن و فکر کردن به اعمال و حرکات صحنهای نیستند برای آماده ساختن خود به زمان کمتری نیاز دارند. حتی ممکن است گاهی تپق هم بزنند. در مجموع، فضاسازی راه حل اقتصادیتر و سریعتری برای شریک ساختن تماشاگران در حال و هوای نمایشی و گاه مرحلهای تمرینی برای اجرای صحنهای نمایش محسوب میشود. خصوصا تمرینی برای بازیگران کمتجربهتر و فرصتی برای کارگردان جهت آشنایی با عکسالعمل تماشاگران است.
از آنجا که در فضاسازی هم مثل نمایشنامهخوانی شرح صحنهها قراعت میشود، تماشاگر همچنان قادر به درک ایدههای اولیه نویسنده است. هرچند که بهکارگیری محدود عناصر اجرایی نسبت به نمایشنامهخوانی قدرت تخیل تماشاگر را در بازسازی ایدههای اولیه نویسنده بیشتر محدود میکند.
3-2) اجرای صحنهای [10] (Mise en scène)
اجرای صحنهای شامل به کار گیری مجموعهای از شیوهها و عناصر شنیداری (گفتار پرسوناژها، موسیقی و جلوه های صوتی) و دیداری (ظاهر و حرکات بازیگران، دکور، نور و...) برای تفسیر ایده های مندرج در یک متن دراماتیک براساس یک برداشت محوری (برداشت کارگردان) از آن است. در نتیجه، اثر ارائه شده میتواند گاه از ایده های اولیه متن بسیار دور باشد.
اجرای صحنهای مانند سایر هنرهای اجرایی شامل دو دسته نشانه یا به عبارتی دو دسته از نشانههای دیداری و شنیداری است. درک یک اجرای واحد برای سه دسته مخاطب: یک فرد سالم، یک فرد کور و یک فرد کر متفاوت خواهد بود. از اینجاست که میتوان به اهمیت عناصر اجرایی در تغییر تعابیر اولیه متن پی برد. در عین حال، اجرای صحنهای نیز همچون فضاسازی در معنای امروزی آن پدیدهای متاخر است: حرفه کارگردانی، چنان که امروز از آن برداشت میشود کمتر از دو صده قدمت دارد و از 1887 ؛ یعنی از زمانی که آندره آنتوان تئاتر لیبر را بنیان نهاد، صورتی جدی به خود گرفته است. تا پیش از آن، همانطور که قبلا اشاره شد، خود نویسنده یا مدیر صحنه نمایشنامه را برای بازیگران تشریح میکردند. اجرای صحنهای نیز حداکثر شامل بیان دکلمهوار گفتار پرسوناژها با حداقل ژست و حرکات کلیشهای و حداقل دکور بود. در دوران کلاسیک تماشاگران در دو ردیف دو جناح صحنه مینشستند و استفاده از هرگونه حرکت و دکور را عملا غیر ممکن میساختند. [Pierron, 2002 : 347]
در اینجا قصد نداریم به روند تاریخی تحول و تطور کارگردانی تئاتر در دو صده اخیر بپردازیم تنها نکته مورد نظر یادآوری رویکرد رو به گسترشی است که طی قرن بیستم نسبت به تفسیر متن دراماتیک صورت گرفته است تا آنجا که در دهههای اخیر گاه اجرای صحنهای به طور کامل تبدیل به قراعت انحصاری کارگردان از متن دراماتیک شده است. امروز تماشاگران به تئاتر نمیروند تا هملت شکسپیر را ببینند. بلکه میخواهند تا هملت فلان یا بهمان کارگردان را ببینند.
از طرفی، عمل تماشای نمایش عملی «در زمان» و «در مکان» است؛ به این معنا که در آن توقف، بازگشت به عقب، حرکت به جلو، تکرار و ... امکان پذیر نیست[11] و تماشاگر موظف است برای تماشای نمایش در زمان و مکان خاصی حضور حضور یابد و در فرایند متقابل صحنه-تالار که فرایند جمعی ساختن یا بازسازی معناست شرکت کند. در حالی که خواننده متن از این قید و بندها آزاد است: وی می تواند عمل خواندن متن را در هر زمان و هر مکانی که دلش خواست شروع یا متوقف کند، به صفحهای قبلا خوانده شده برگردد یا برعکس با پریدن از برخی صحنهها بخشهای جلوتر متن را مرور کند. « اجرای صحنهای، اثری است هنری که در زمان اتفاق میافتد. پیش از شروع، وجود ندارد. در پایان نیز از هستی باز میماند. نمایش مثل کتاب نیست که اگر بار اول جملهای را نفهمیدیم بتوانیم آن را دو یا سه بار بخوانیم تا بالاخره آن را دریابیم. تماشاگر فرصتی برای بازخوانی ندارد. درک او از نمایش هم زمان است با اجرای آن. او باید بیدرنگ به ادراک برسد. اگر چیزی را نفهمد، مجبور است درنگ کند و بیندیشد، در این صورت ماجراهای بعدی را از دست خواهد داد و از پیگیری نمایش عقب میماند. به قول والت دیستی تماشاگر فرصت فکر کردن ندارد. این حرف کاملا درست است. تماشاگر بعدا در خانه فکر خواهد کرد.» [اوبراتسوف، 1383 : 345]
نکته دیگر اینکه فضای اجرای صحنهای همگنترین فضا بین هنرمند و مخاطب است. هر یک به طور مستقیم، لحظهای و فوری از عکسالعمل دیگری آگاه میشوند. به قول ماتیاس لانگهوف (Matthias Langhoff) کارگردان سوئیسی : «اگر یک تابلو را در یک موزه نگاه کنید، چه آن را دوست داشته باشید چه از آن بدتان بیاید عکسالعملتان هیچ آسیبی به تابلو نمیزند. اما ما کارگردانها با عکسالعمل مستقیم و فوری تماشاگران سروکار داریم. بیعلاقگی، مقاومت و سوءتفاهمها به ما آسیب میزد. » [Mervant-Roux, 2006: 35-36]اظهار نظر اوبراتسوف نیز در این زمینه جالب است: «با این که هزاران بار است که تماشاگران را میبینم، اما هنوز هر بار که نمایشی را به صحنه میبرم از لای پرده نگاه میکنم تا دریابم که در آن روز چه کسانی به داوریم نشستهاند. کتاب، اجرای تئاتری یا نمایش عروسکی نیست، ولی از روزی که در قفسه کتابفروشیها قرار میگیرد، خود را برای قضاوت مردم آماده میسازم. با این تفاوت که واکنش تماشاگران تئاتر را بی درنگ در مییابم در حالی که قادر به دریافت واکنش بی واسطه خوانندگان نیستم. ناخشنودی ها و یا تشویق و تمجیدهای مخاطبانم، مدتی بعد از چاپ کتاب به گوشم خواهد رسید. در آن مرحله دیگر نمیتوانم چیزی را ویرایش کنم. چنانچه عبارتی از کتاب به اندازه کافی رضایتبخش نباشد و یا نکتهای از آن ملال آور باشد، یا در جایی به خطا رفته باشم، فقط میتوانم از خودم به خشم آیم.» [اوبراتسوف، 1383: 15]
سخن آخر
در این مقاله برخی از جنبههای دریافت معنای متن را در شیوههای مختلف قراعت آن بررسی کردیم. در مجموع، سعی کردیم نشان دهیم که خواننده نمایشنامه میتواند نسبت به تماشاگر نمایش به مراتب به ایدههای اولیه نویسنده نزدیکتر باشد زیرا به دستهای از اطلاعات دسترسی دارد که تماشاگر از دستیابی به آنها محروم است. از طرفی، اجرای صحنه ای نمایش باب دریافت تماشاگر را به سمت معانی دیگری میگشاید که بر حسب نوع نگاه کارگردان میتواند به ایدههای اولیه متن نزدیک یا از آن دور باشد.
در خاتمه، لازم به ذکر میدانیم که آنچه پیرامون تفاوتهای دریافت معنای اولیه و دریافت متن بیان شد بیشتر شامل دوران و نویسندگانی است که میکوشیدند ایدههای خود را تا حد امکان دقیق و روشن بیان کنند. در حالی که، نویسندگان معاصر، تحت تاثیر نظریات زیباییشناسی دریافت، تعمدا متونی خلق میکنند که بر روی انواع برداشت باز باشد و اتفاقا این مسئله خصلت برجسته و ممتاز آنها محسوب میشود.
طبعا پیرامون مسئله مخاطب مسائل قابل طرح بسیاری وجود دارد که جای خالی آنها در این مقاله به چشم میخورد: غیر از مقولات عملیتری که در مقدمه مقاله و در قالب تعدادی سوال مطرح شد، مولفههای نظریتری نیز هست که شایسته بررسیاند: مقولاتی مثل حقیقت مانندی، توهم تئاتری، باور پذیری، پرسش های مربوط به هدف متن (پالایش، سرگرم ساختن، آموزش،...)، سیر و تحول تاریخی نحوه نگرش به مخاطب از آغاز پیدایش درام تا امروز و نیز میزان مشارکت مخاطب (تماشاگر) در شکل دادن واقعیت تئاتری در دوره های مختلف تاریخی و...
طرح و بررسی هر یک از این مقولهها در عین اهمیت نیازمند مجال خاص خود است که امیدواریم با تداوم برنامههای پژوهشی مورد توجه محققان و پژوهشگران قرار گیرد. مقاله را با عبارتی از اوبراتسوف شروع کردیم. میل داریم آن را با نقل قول دیگری از همین هنرمند به پایان ببریم:
« حکایت خنده داری وجود دارد که روزی روانکاوی از بیماری میپرسد:
- چکار میکنی؟
- نامه مینویسم.
- به کی؟
- به خودم.
- چه می نویسی؟
- نمی دانم، هنوز به دستم نرسیده.
این حکایت، دقیقا شبیه کار کسی است که صرفا برای خودش نمایشی بر صحنه میبرد و خودش هم درباره آن داوری میکند. نمایش هنری است که چیزی به منظور خاصی برای کسی به تماشا گذاشته میشود. » [اوبراتسوف، 1383: 324]
کتابنامه
الف) آثار نظری:
- Charvet, P. (et d’autres). Pour pratiquer les textes de théâtre, De Boeck-Duculot, Bruxelles, 1989.
- Lesage, Marie-Christine. Poétique des seuils du texte et de la scène, in L’Annuaire théâtral, N° 34, 4e trimestre 2003.
- Mervant-Roux, Marie-Madeleine. Figurations du spectateur (Une réflexion par l’image sur le théâtre et sur sa théorie), L’Harmattan, Paris, 2006.
- Mervant-Roux, Marie-Madeleine. L’assise du théâtre (pour une étude du spectateur), CNRS éditions, Paris, 2002.
- Naugrette, Florence. Le plaisir du spectateur de théâtre, Bréal, Paris, 2002.
- Pavis, Patrice. Dictionnaire du théâtre, Armand Colin/ VUEF, Paris, 2002.
- Pierron, Agnès. Dictionnaire de la langue du théâtre (Mots et mœurs du théâtre), Le Robert- VUEF, Paris, 2002.
- Rullier-Theuret, Françoise. Le texte de théâtre, Hachette, Paris.2003.
- Ryngaert, Jean-Pierre. Lire le théâtre contemporain, Dunod, Paris, 1993.
- Ubersfeld, Anne. L’école du spectateur (Lire le théâtre 2), Belin, Paris, 1996.
- Viala, Alain (sous la direction). Le théâtre en France (des origines à nos jours), Presses universitaires de France (PUF), Paris, 1997.
- Vinaver, Michel. Ecrits sur le théâtre 2, L’arche, Paris, 1998.
- اوبراتسوف، سرگئی ولادیمیروویچ. حرفه من، مترجم فریده مرادی، نشر قطره، تهران، چاپ اول 1383.
ب) نمایشنامه ها:
- ایبسن، هنریک. خانه عروسک و اشباح، ترجمه مهدی فروغ، انتشارات زوار، تهران، چاپ اول، 1382.
- شکسپیر، ویلیام. هملت، ترجمه مسعود فرزاد، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، چاپ چهاردهم 1384.
- میلر، آرتور. مرگ فروشنده، ترجمه عطاالله نوریان، نشر قطره، تهران، چاپ دوم 1383.
[1] یادآوری میکنیم که در هر نمایشنامه دو مخاطب وجود دارد: مخاطب درونی یا پرسوناژی که در درون داستان نمایشی به سخن پرسوناژ دوم گوش و در مقابل آن عکس العمل نشان میدهد. مخاطب بیرونی (خواننده / تماشاگر) که در نهایت مخاطب اصلی نویسنده است و به طور غیر مستقیم سخنان پرسوناژها را استراق میکند. در واقع، نویسنده به طور غیر مستقیم و از طریق پرسوناژها خواننده نمایشنامه یا تماشاگر نمایش را مخاطب خویش قرار میدهد.
[2] در گذشته گاه نویسندگانی مثل گوته، موسه (Musset) و کلودل نمایشنامههایی صرفا خواندنی نوشته بودند که اکنون مجال اجرا یافتهاند. اما برخی از متخصصان همچنان از قبول وجود متن صرفا خواندنی سر باز میزنند و معتقدند که کسانی مثل گوته در هنگام نوشتن متون صرفا خواندنی خود با درک جنبه های نوآورانه آثارشان و اینکه در آن زمان امکان بر روی صحنه رفتن را نداشته اند، اقدام به انتشار آنها میکرده اند تا در آینده، زمانی که از نظر اجتماعی و تکنولوژیکی توانایی و ظرفیت لازم برای روی صحنه رفتن آنها به دست آمده باشد، اجرا شوند. [Naugurette, 2002 : 43]
[3] برای مطالعه یک بحث موجز و مفیدی در این زمینه نگاه کنید به:
· Naugrette, Florence. Le plaisir du spectateur de théâtre, Bréal, Paris, 2002, p. 40-46
[4] Lecture
[5] در صحنههای باز و بدون پرده، قبل از شروع نمایش تماشاگر فرصت مییابد قبل از شروع نمایش و از روی عناصر دکور و صحنه پیش خود پیرامون داستان و حال و هوای نمایش گمانه زنی کند.
[6] اگرچه رونویسی، تکثیر و نگهداری متن در کتابخانهها از همان دوران یونان باستان مرسوم بود (نگاه کنید به [Charvet St, 1989, 110])
[7] مگر اینکه وظیفه بیان توصیفات به شخص دومی واگذار شود که همین تقسیم نقش قراعت داستان را یک قدم به اجرای تئاتری نزدیک میکند.
[8] به همین علت است که زبان شفاهی نسبت به متن مکتوب با سوء تفاهم کمتری همراه است. اما آیا سوء تفاهم فی نفسه یک عیب است؟ شاید در متون علمی و خبری صحت کلام و روشنی آن یک ارزش تلقی شود اما در هنر گاهی اتفاقا همین سوء تفاهم است که کارساز و ارزشمند است نه تعلق تک معنای تثبیت شده به متن.
[9] میزان اسپس از نظر لغوی در مکان قرار دادن معنی می دهد. متاسفانه معادل مناسبی برای این واژه نیافتیم.
[10] در جامعه تئاتری ما گاهی تلقی اشتباهی از کلمه میزانسن دیده می شود: در حالی که این کلمه گرته برداری شده از واژه Mise en scène و به معنی کارگردانی و مجموعه تمهیداتی است که کارگردان (metteur en scène) به منظور اجرای نمایش در روی صحنه و به عبارتی عینی سازی متن دراماتیک انجام می دهد، در ایران اغلب به غلط برای صحبت از جابجایی های بازیگران (mouvement) تحت عنوان میزان سن یاد می شود.
[11] مگر اینکه با نسخهای ویدئویی از اجرا سروکار داشته باشد که در واقع، حاوی تفاوت فضای اجرا از فضای دریافت است. یعنی دیگر تئاتر نیست بلکه «فیلم» تئاتر است. در نتیجه، یکی از اصلیترین پارامترهای تشخیص «تئاتر بودن» امکان ارتباط مستقیم و متقابل مخاطب با اثر است. اثری که در زمان جاری و برگشتناپذیر جاری است.
Labels: تئاتر