چای یا قهوه؟

وب نوشته‏های بهرام جلالی‏پور

Friday, March 21, 2008

بانک نمایشنامه

دیدار و گفت و گو با «نوئل رونود» درام نویس معاصر در مرکز حمایت از نگارش های جدید تئاتری (آنت) بهانه ای شد برای آشنایی با فعالیت های این مرکز. نوئل رنو از نمایشنامه نویسان صاحب سبکی است که در آثارش قلمروهای تازه ای از رویکرد نمایشی را به چالش کشیده است. صحبت درباره رونود را به فرصتی دیگر وامی گذارم. نکته ای که می خواستم در این نوشته به آن بپردازم معرفی مرکز «آنت» است. مرکزی که با هدف زمینه سازی برای کشف و معرفی درام نویسان جدید و استعدادهای تازه حوزه نمایشنامه نویسی پایه گذاری شده است.

این مرکز به طور پیوسته نشست های نمایشنامه خوانی و پرسش و پاسخ برگزار می کند. جلساتی که در آنها نمایشنامه نویسان معاصر آثار منتشر شده یا نشده خودشان را معرفی می کنند. این برنامه ها علاوه بر خود مرکز یا شعبات آن در شهرستان ها در واحدهای دیگری مثل برخی دانشگاه ها، مراکز فرهنگی و کتابخانه های عمومی نیز برگزار می شود.

یکی دیگر از بخش های مرکز کتابخانه تخصصی و بانک نمایشنامه آن است. در این واحد علاوه بر کتاب های مرجع، مجلات تخصصی، رساله های پایان نامه دکتری و کارشناسی ارشد، نزدیک به شش هزار نمایشنامه منتشر شده و منتشر نشده فرانسه زبان یا خارجی ترجمه شده به زبان فرانسوی وجود دارد. جست و جو در این بانک نمایشنامه به گونه های متنوعی امکان پذیر است: دنبال نمایشنامه ای با سه پرسوناژ مرد و دو پرسوناژ زن می گردید؟ نمایشنامه ای از یک نمایشنامه نویس اهل کبک یا بلژیک می خواهید؟ دوست دارید یک نمایشنامه تک گویی منتشر نشده را روی صحنه ببرید؟ نمایشنامه ای می خواهید برای مخاطب کودک و نوجوان؟ جست و جو در بانک اطلاعات به سهولت امکان پذیر است. حتی براساس انگیزه نویسندگان و سال تحریر یا نشر آثار هم می توانید جست و جو کنید. بیش از 400 پرونده نیز در مورد نویسندگان وجود دارد شامل بیوگرافی، کتاب شناسی، مقالات مطبوعات و...

نمایشنامه های این مجموعه آثاری هستند که توسط کمیته های قراعت متنون در دوره های مختلف برگزاری مسابقات مختلف نمایشنامه نویسی، «مسابقه بزرگ ادبیات نمایشی»، «برنامه حمایت از تولید دراماتیک»، یا موسسه «آنتونن ویتز» انتخاب شده اند.

کمیته قرائت «آنت» هر ساله حدود هزار نمایشنامه دریافت می کند، با صاحب اثر تماس و راهنمایی های لازم را به او ارائه می دهد و زمینه نشر تعدادی از آثار را فراهم می کند. به علاوه، هر فصل با انتشار کتابچه ای ادواری گزارشی از فعالیت های کمیته منتشر می نماید.

موقع بازدید از «آنت» به یاد چند ماهی افتادم که در دفتر طرح و برنامه مرکز هنرهای نمایشی کار می کردم و قصد داشتیم بانکی اطلاعاتی از آثار ارائه شده در دوره های مختلف جشنواره های تئاتر کشور فراهم کنیم. یک روز از کارمندی که در دفتر امور جشنواره ها کار می کرد فهرست نمایشنامه های آخرین جشنواره ای را خواستم که به تازگی برگزار شده بود. کپه ای از کتابچه های دست نویس و تایپ شده را نشان داد که در گوشه ای از دفتر روی زمین پخش بودند. البته یادآوری کرد که تعدادی از گروه ها حتی متن آثارشان را هم ارائه نداده اند و به ارائه خلاصه ای از داستان آن در یک صفحه کاغذ اکتفا کرده اند یا تلفنی درباره کارشان توضیح داده اند. بنابر این لیست کاملی از کارها در دسترس نیست. همان موقع با خودم می گفتم کاش جایی بود که این آثار در آن اسناد می شد. حتی فکر کردم کاش به گروه ها تکلیف می شد که طبق دستورالعملی خاص آثارشان را تایپ و ارائه می کردند تا بتوان بعدا آنها را در جای مناسبی آرشیو کرد. اگر این کار اتفاق می افتاد الان مجموعه جالبی از آثار وجود داشت. نمی دانم شاید تو این چند سال که من نبوده ام این کار شده باشد، اما اگر نشده، ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است. از همین الان هم این کار شروع شود می توان به شکل گیری مرکز مشابهی در ایران امیدوار بود.

Labels:

Monday, March 17, 2008

تغییر

یا مقلب القلوب و الابصار...



مثل همه ایرونی هایی که از قیمت سرسام آور نرم افزار در اینجا به نسخه های اصطلاحا قفل شکسته بازارهای وطنی روی می آرن، من هم تا همین چند روز پیش از Word نسخه 2003 استفاده می کردم. راضی هم بودم. یه روز همینجوری که مشغول کار بودم یه پیغام از میکروسافت آفیس اومد واسه به روزرسانی نسخه آفیس با نسخه 2007. تائید کردم و نسخه جدید نصب شد. من هم یک تعدادی از نوشته های قبلی و جدیدم رو تو این نسخه جدید تاپپ کردم. تا دیروز که دیدم دیگه هیچ جوری نمیشه محتوای فایل رو ویرایش کرد. شصت ام خبردار شد که مدت استفاده آزمایشی نرم افزار سپری شده. آقا، اومدم نسخه جدید رو پاک کردم و این فایل اطلاعات همینجوری موند رو دستم.



الغرض، به مناسبت سال نو یه یادداشت بلند نوشته بودم در مورد «تغییر» و اینکه ما ایرانی ها چطور و چرا از اون فرار می کنیم (یه نمونه اش همین نسخه جدید Word). کلی هم اشاره کرده بودم به رویکردهای جدید برنامه سازی خصوصا در شبکه های تلویزیونی فرانسه که احتمالا رویکردی جهانیه. اشاره کرده بودم به اینکه همین مسئله تغییر یکی از اصلی ترین بنیان های یک درام محکم و استخوان داره. همون اصلی که میگه شخصیت پرسوناژ باید در طول داستان «نمود» داشته باشه. و کلی حرف های دیگه...



خوب، فعلا که تلاش من برای خوندن این فایل به نتیجه نرسیده. عجالتا از خیر اون مطلب می گذرم و همینجوری مثل بچه آدم فرارسیدن سال نو رو شادباش میگم. به یادداشت بهاریه سال قبل ام هم که نگاه کردم دیدم دلتنگی هایم با اون موقع فرقی نکرده فقط یک سال پیرتر شده ام.

Labels:

Wednesday, March 12, 2008

نرگس ایسم

در روانشناسی – که البته من سررشته ای از اون ندارم- نارسیسیسم نوعی ناهنجاری روانیه که به خودشیفتگی ترجمه میشه. وجه تسمیه اون هم از نام یکی از پرسوناژهای اسطوره ای یونان به نام نارسیسم گرفته شده. جوان بسیار زیبایی که دلباختگان فراوانی داشته اما کوچکترین اعتنایی به آنها نمی کرده. تا اینکه یک روز تصویر خودش رو در آب رودخانه می بینه و چنان عاشق و شیفته اون می شود که برای در آغوش گرفتنش بی اختیار میپره تو آب و البته غرق میشه. حالا این گل نرگس (Narcisse) در واقع همین جناب نارسیسه که خدایان به این شکل تبدیلش کردن که همیشه کنار آب باشه و بتونه خودش رو ببینه.


حالا که بحث واژه گزینی داغه (البته نمی دونم هنوز آیتم های تعلیمی تلویزیون هست یا نه که می گفت ننویسیم فلان بنویسیم فلان) فکر کردم چرا به جای نارسیسیم نگوئیم نرگسیسم؟ (کلمه خودشیفتگی کلاس نداره. ایسم هم نمیشه به تهش چسبوند!!). تا چند سال پیش در زبان کوچه و بازار مردم به این جور آدم ها «خود متشکر» هم می گفتند. حالا البته شاید واژه های تازه ای هم باب شده باشه چون قدر مسلم اینه که از ویروس این بیماری تو گلوبولای ایرانی جماعت فراوون یافت میشه. واکسن هم متاسفانه نداره.


البته مبتلایان این بیماری در مملکت ما بر اساس تبلیغاتی که از قدیم الایام در شان «تواضع» وجود داشته خودشیفتگی زبانی خود را پنهان و در واقع سرکوب می کنند که همین عمل سرکوب کردن باعث میشه که بیماری بدتر عود کنه و در رفتارشون ظاهر بشه. واسه همینه که من فکر می کنم ایام انتخابات زمان خوبیه واسه کاتارسیس (خدمت خوانندگان غیر تئاتری عرض کنم یعنی همون تزکیه خودمون). انتخابات دیگه عرصه تواضع بازی نیست آفا. اینجا دیگه باید «هرچی تو چنته داری رو بکنی بیاری». اگر هم نداری خوب باید بسازی. رقابت است شوخی که نیست. ببازی باید سماق بمیکی تا چهار سال دیگه.


حالا غرض از این روده درازی؟ چند تا عکس دیدم فکر کردم دوباره تو تهران برف اومده. دقیق تر که شدم دیدم نه بابا تراکت های تبلیغاتیه که همینجوری روی زمین ریخته. ناخودآگاه مقایسه کردم با همین فرانسه که یکشنبه گذشته انتخابات شهرداری هاش رو برگزار کرد و تا ساعت دوازده شب هم نتیجه انتخابات رو اعلام کرد (قابل توجه دوستانی که قول داده اند تا شب عید نتیجه انتخابات 24 اسفند را اعلام می کنند تا مردم موقع سال تحویل و دید و بازدید هول و ولای نتیجه انتخابات رو نداشته باشن. خدا خیرشون بده ) اما خداوکیلی ما انقدر کاغذ و اعلامیه دست مردم و رو زمین ندیدیم. تازه فرانسه که آخر اطلاعیه و بروشور چاپ کردنه.


حالا بگذریم. خدمت آقای خودم که شما باشید باید عرض کنم که غرضم از این حرف ها سیاست بازی نبود که فکر کنید موقع انتخابات تبش ما رو هم شیش هزارکیلومتر اونورتر گرفته. می خواستم یه زمینه مطالعاتی رو مطرح کنم که نمیدونم چقدر تو ایران جا افتاده؟ این زمینه البنته یه جورایی شبیه تحلیل محتواس که دوستان در حوزه روزنامه نگاری انجام میدن ولی خیلی آماری نیست: در حوزه ادبیات یه بحثی در مورد بررسی شخصیت نویسنده و نحوه نمود اون در اثر وجود داره که همین پدیده نارسیسیزم رو در نویسنده بررسی می کنه. فکر کردم اگه کسی پیدا بشه و از این دیدگاه یه تحقیق روی محتوای تراکت های تبلیغاتی نمایندگی مجلس بکنه نتیجه احتمالا چیز خواندنی ای میشه.

Labels:

دستکش گیلان، تق تق تق

شنبه هشتم مارس بود. روز جهانی زن. همان روز در یکی از روزنامه های صبج پاریس یه آگهی تبلیغاتی بانمک توجه ام را جلب کرد که با استناد به آمارگیری ای که امسال در فرانسه انجام شده است می گوید:

خانم ها!

54 درصد آقایان قربان صدقه تان می روند؛

40 درصد آنها خودشان را به نشنیدن می زنند؛

16 درصدشان التماس می کنند که بی خیالشان شوید؛

13 درصد اخم و تخم می کنند؛

9 درصد تهدید می کنند؛

9 درصد خوشان را قایم می کنند؛

و بالاخره،

9 درصد هم خودشان را به مریضی (بگیرید موش مردگی) می زنند. ...

بعد خطاب به آقایان می گوید:

آقایان با این دستکش ظرف شویی دیگر هیچ جای عذر و بهانه ای نمی ماند!

یاد تبلیغی افتادم که چند سال پیش در مورد یک مارک دستکش ظرف شویی در تلویزیون خودمان پخش می شد: یه آقایی می خوند: «دولایه با آستر کتونه/ به دستا آسیب نمی رسونه» آخر آگهی هم یه عده در همسرایی می خوندند: دستکش گیلان... تق، تق، تق!

Labels:

Tuesday, March 11, 2008

لطفا یه نفر به ما بگه اونجا چه خبره؟

دوباره برگشتم و احتمالا یه مدتی بمانم! وقتی آدم یه مدتی نمی نویسه اون وقت انگار باید به عادت مصاحبه های تلویزیونی توضیح بده که «انگیزه اش از مشارکت» در نوشتن چی بوده. اما من توضیحی ندارم.

***

به نظرم تب کتاب چاپ کردن افتاده است به جان تئاتری ها. نمی دانم این روزها شرایط چاپ کتاب بهتر شده یا موانع دست و پاگیر ممیزی بر طرف شده یا فروش کتاب بالا رفته که انقدر از نگارش و چاپ کتاب در زمینه تئاتر خبر می رسد. خوب، در اصل هم باید خبر خوشی باشد. یادم می آید سال هفتاد کتاب های مرجع مورد نیازمان را باید از بین بساط دست فروش ها و آنهم با چند برابر قیمت تهیه می کردیم. عناوینی که در اخبار ذکر می شود اغلب خیلی اشتهاء برانگیز است و آدم افسوس میخوره که چرا به اونها دسترسی نداره. اما...

امروز دیدم ترجمه تازه ای از آوازه خوان طاس و درس یونسکو منتشر شده است. در نقدی که بر کتاب نوشته شده هم ندیدم چیزی در مورد ضرورت ترجمه مجدد دو تا نمایشنامه ذکر شده باشد. پنج سال پیش وقتی به یکی از استادان گفتم که می خواهم موضوعی در مورد تئاتر ابزورد انتخاب کنم چپ چپ نگاهم کرد. تازه اینجا که هر روز ده ها عنوان کتاب و نمایشنامه جدید چاپ و منتشر می شود. حالا در این قحطی اطلاعات راجع به جریانات معاصر من نمی دونم چه ضرورتی داره برخی از دوستان هی آثار قبلا منتشر شده رو ترجمه دوباره می کنن.

چند روز پیش کتابی به دستم رسید. آنطور که در مقدمه کتاب بر می آید پایان نامه کارشناسی مولف بوده که 25 سال پیش نوشته شده و حالا که لابد شرایط چاپ بهتر شده مولف تصمیم گرفته بدون اینکه کوچکترین زحمتی بابت بازنگری مطالب آن به خود بده اون رو در قالب یک کتاب به زیور نشر بیاراید. خواندن کتاب بیست دقیقه هم وقت نمی بره و سراسر مطالب آن هم تکراری بود. با این توصیف نمی دونم منظور نویسنده چی بوده که در عنوان کتاب نوشته «پژوهشی در...» یعنی خواسته کلاس بگذاره؟ بعضی ها واقعا چه جراتی دارند. من در دوران دانشجویی در دوره لیسانس هم گمان نمی کنم جرات چاپ پایان نامه ام را می یافتم چه برسد 25 سال بعد.

Labels: