چای یا قهوه؟

وب نوشته‏های بهرام جلالی‏پور

Monday, April 02, 2007

تابوی عشق

نگاهی به مسئله عشق در فیلمهای انیمیشن داستانی به بهانه اکران فیلم آرتور و مینیمویزها


قصه‏های اپیک؛ یعنی قصه‏هایی که در آنها عمل قهرمانانه پرسوناژ محوری در جهت دفع یک شرارت یا رفع یک نیاز عمومی شکل می‏گیرد، همواره در مقابل مخاطب کودک با مسئله اخلاقی- تربیتی غامض و دشواری روبه‏رو بوده‏اند: این دسته قصه‏ها معمولا با پاداش گرفتن قهرمان به پایان می‏رسند که اغلب در غالب «ازدواج» یا «تکیه زدن بر تخت پادشاهی» (یا هر دو این پاداش‏ها؛ یعنی هم ازدواج و هم پادشاهی) تبلور می‏یافت. در این موارد، قصه‏گو، با توجه به سن مخاطب، برخی از جنبه‏های روایت را کم‏رنگ‏تر می‏کرد و به این ترتیب، حتی در قصه‏ای مثل «زیبای خفته» نیز که بوسه عشق نقشی محوری در گره‏گشایی داشت، هیچ امر اخلاق‏گریز یا هنجار ستیزی به چشم نمی‏آمد.


در مقابل، ورود این قصه‏ها به حوزه فیلم و فیلم انیمیشن، چه به صورت اقتباس مستقیم (مثل فیلم سفیدبرفی و هفت کوتوله) و چه به صورت اقتباس درونمایه‏ها یا ساختار قصه‏ها (مثل فیلم شرک)؛ از همان آغاز فیلم‏سازان را با مسئله غامض پرداختن به مسئله عشق مواجه ساخت. به گونه‏ای که حتی امروز نیز، با وجود بالا رفتن درجه تحمل جامعه غرب نسبت به انعکاس مسائل جنسی و اخلاقی، یا به عبارتی، با وجود پائین آمدن درجه حساسیت جامعه نسبت به این تابو، هنوز گروه‏های حامی کودکان در این مورد مقاومت می‏کنند.


این حساسیت از آنجا ناشی می‏شود که فیلم نسبت به روایت شفاهی نمودی «عینی‏تر» دارد و فیلم با توجه به جنبه تصویری آن مسئله عشق را به گونه‏ای عریان‏تر، آشکارتر و زمینی‏تر به نمایش می‏گذارد. به علاوه، فیلم‏ها از نظر روایی نیز حاوی پرداختی مفصل‏تر، باورپذیرتر، جامع‏تر و همذات‏پندارانه‏تر از پرسوناژهای قصه هستند: برخلاف قصه‏ها، که در آنها قهرمان موجودی تک بعدی و فاقد تحول شخصیتی است، پرسوناژهای فیلم‏های داستانی انیمیشن – حداقل آن دسته از فیلم‏ها که با اقتباس غیرمستقیم از قصه‏ها ساخته می‏شوند- در طول داستان و در کشاکش رویدادها تحول می‏یابند. به همین ترتیب، مسئله عشق و عاشق شدن نیز به تدریج و در کشاکش ماجراها اتفاق می‏افتد. در این موارد، فیلم «شرک» مثال مناسبی است. برخلاف قصه «زیبای خفته» که در آن شاهزاده جوان با اولین نگاه «یک دل، نه صد دل» عاشق شاهزاده خانم خفته می‏شود، در «شرک»، این عشق به تدریج و در طول سفر بازگشت شکل می‏گیرد.


در فیلم، با توجه به نقش محوری تصویر، مسئله سن قهرمانان نیز اهمیت می‏یابد. خصوصا در فیلم‏هایی که نقش محوری قهرمان به یک کودک یا یک نوجوان سپرده شده باشد. به ندرت می‏توان قصه‏ای یافت که قهرمانی خردسال داشته باشد و در عین حال وی در پایان به پاداش عشق دست یابد. اگر نیز چنین اتفاقی رخ دهد، قطعا پیش‏تر قهرمان در طول قصه رشد جسمی و عقلی لازم را کسب کرده و در پایان به جوانی برومند و برازنده تبدیل شده است. در این مورد «شیر شاه» مثال مناسبی است.


همچنین است مسئله جنسیت قهرمان: طبعا قهرمانان انسانی احساس همذات‏پنداری بیشتری در مخاطب برمی‏انگیزند تا قهرمانان غیر انسانی (حیوانات، گیاهان، اشیاء یا موجودات تخیلی مثل موجودات عجیب ‏و ‏غریب فضایی و...). شاید به همین دلایل، تا به حال، همواره مسئله عشق در فیلم‏های انیمیشن و بخصوص در فیلم‏های انیمیشن با پرسوناژهای خردسال، به صورت موضوعی «سربسته» و پدیده‏ای آرمانی و الهی مطرح می‏شده و تجلی می‏یافته است و درست از این نقطه نظر است که فیلم انیمیشن «آرتور و مینی‏مویزها» (Arthur and the Minimoys)، جدیدترین اثر «لوک بسون»، کارگردان فرانسوی را بایستی یک استثناء و شاید به عبارتی یک نقطه آغاز برای شکستن یکی از تابوهای فیلم‏سازی انیمیشن دانست:


«آرتور»، نوجوان ده‏ساله‏ای که تعطیلات را نزد مادر بزرگ خود می‏گذراند، شیفته مطالب نوشته شده در کتاب خاطرات پدربزرگ خود شده که چهار سال پیش به طرز مرموزی ناپدید شده است. او حتی می‏کوشد روش زندگی و ابداعات ذکر شده در کتاب را تقلید کند و درست در روز تولد ده سالگی‏اش تصویر «پرنسس سلنیا»ی زیبا، دختر شاه مینی‏مویزها را در کتاب می‏بیند و در آرزوی دیدار او بر تصویرش بوسه می‏زند.


در همین ایام مادر بزرگ نیز با معضل و مشکل بزرگی مواجه است: تنها سه روز برای پرداخت بدهی‏هایش مهلت دارد وگرنه مزرعه به تملک خریدار طماعی در خواهد آمد. «آرتور» به وجود گنجینه‏ای که پدر بزرگ چهار سال پیش در مزرعه پنهان کرده است ایمان دارد و تصمیم می‏گیرد آن را بیابد. به این ترتیب، «آرتور» با عمل به دستورالعملی که پدربزرگ برایش باقی گذاشته بوده است، کوچک (و از نظر تکنیکی تصویر متحرک) می‏شود و به دنیای زیر زمین، دنیای مینی‏مویزهای افسانه‏ای، راه می‏یابد.


در همین اثناء مراسم مهمی در سرزمین مینی‏مویزها در جریان است: شاهزاده «سلنیا» که بایستی تا سه روز دیگر هزارمین سال تولد خود را جشن بگیرد و بر تخت جانشینی پدر تکیه بزند، قرار است شمشیری افسانه‏ای را از دل سنگ بیرون بکشد اما از این کار ناکام می‏ماند و وقتی آرتور ناخودآگاه شمشیر را بیرون می‏کشد (نمادی که از افسانه شاه آرتور و دلاوران میزگرد وام گرفته شده است) احساس خصمانه‏اش نسبت به «آرتور» برانگیخته می‏شود. با این حال، در برابر فرمان پدر تمکین می‏کند و همراه «آرتور» و برادر کوچک‏تر خود، «بتا» در جست و جوی گنجینه پنهان پای در سفر به سمت سرزمین ممنوع می‏گذارد. آنها با گذشتن از موانعی متعدد بالاخره به محل حکمرانی «مالتازار» و پسرش می‏رسند که رویای حکرانی بر سراسر سرزمین‏های زیر سر را در سر می‏پروراند. در اینجاست «سلنیا» مسیرش را از «آرتور» جدا می‏کند که به سروقت «مالتازار» برود اما قبل از خداحافظی، «آرتور» را عاشقانه می‏بوسد؛ بوسه‏ای غیر منتظره که بعدا درمی‏یابیم تمهیدی برای خودداری از ازدواج با «مالتازار» بوده است. به این ترتیب، «سلنیا» به دستور «مالتازار» به قفسی انداخته می‏شود که پیش‏تر «آرتور» و «بتا» در آن زندانی شده‏اند و همانجا «آرسنال»، پدربزرگ «آرتور» را یافته‏اند.


«مالتازار» قصد دارد با هدایت کردن جریان آب به سرزمین مینی‏مویزها این سرزمین را نابود کند و خود حاکم بلامنازع دنیای زیر زمین شود اما «آرتور» موفق می‏شود «سلنیا»، «بتا» و پدربزرگش را فراری دهد و به اتفاق هم به سرزمین مینی‏مویزها بر‏گردند. در اینجاست که «سلنیا» قبل از وداع با آرتور، قانون مینی‏مایزها را زیرپا می‏گذارد و دوباره «آرتور» را عاشقانه می‏بوسد.


«آرتور» و پدربزرگ در هیات انسانی به مزرعه بازمی‏گردند و «آرتور» ضمن خراب کردن سیستم آبرسانی «مالتازار» و نجات دادن سرزمین مینی مایزها از خطر نابودی گنجینه جواهرات را به دست می‏آورد و به کمک آن پدر بزرگ بدهی خود را به خریدار مزرعه می‏پردازد. اما خریدار طماع که از همان ابتدا قصدش از خریدن مزرعه تصاحب جواهرات بوده است، دست به اسلحه می‏برد ولی بلافاصله با مداخله جنگجویان بومی و پلیس دستگیر می‏شود.


به این ترتیب، ملاحظه می‏کنیم که در این فیلم هر دو نوع پاداش برای قهرمان منظور شده است: از یک طرف، با یافتن جواهرات مزرعه را نجات داده و به ثروت دست یافته (پادشاهی/ قدرت) و از طرف دیگر به آرزوی خود یعنی بوسیدن پرنسس «سلنیا» جامع عمل پوشانده است (عشق/ وصلت) اما چنانچه پیش‏بینی می‏شد، این حلقه دوم ناقص و پایان قصه باز باقی می‏ماند تا هم امکان ادامه دادن داستان در قسمت‏های بعدی فیلم وجود داشته باشد و هم قصه درگیر تناقضات مربوط به ازدواج نوجوانی ده ساله با زنی کامل نشده باشد.


پایان داستان می‏کوشد به گونه‏ای ماهرانه این تناقض را کم رنگ سازد: آرتور به هشت هزار سال بعدی فکر می‏کند و فیلم با این جمله پرنسس به پایان می‏رسد که جایی نزدیک روی یک درخت نشسته و همانطور که به پنجره اطاق آرتور چشم دوخته است می‏گوید منتظر او خواهد ماند. به این ترتیب، مخاطب بدون اینکه خود را درگیر مسئله غامض زمان کند (در طول فیلم دیدیم که زمان سه روزه در روی زمین و زیر زمین به یک نسبت فیزیکی طول کشید. بنابراین «سلنیا» همانطور که گفته واقعا هزار سال دارد و برادرش «بتا» سیصد سال)، چنین فرض می‏کند که بالاخره یک جایی در آینده تاریخ این دو دلداده ده ساله و هزارساله به وصال همدیگر خواهند رسید (لازم به یادآوری نیست که به این ترتیب امکان پی گیری فیلم در قسمت‏های بعدی آن نیز فراهم می‏شود. تا به حال چند عنوان کتاب دیگر در ادامه کتاب آرتور و مینی مویزها به نشر رسیده است و از هم اکنون باید فیلم را مجمومه‏ای دنباله‏دار دانست.)؛ زمانی که در آن حتما «آرتور» سن قانونی عشق ورزیدن را پیدا کرده و می‏تواند جوابی مردانه به بوسه یک پرنسس دهد و احتمالا به انتقادات گروه‏های حمایت از کودکان!


استفاده هم زمان از تکنیک فیلم زنده و فیلم انیمیشن نیز موضوعی است که همذات‏پنداری نوجوانان را با پرسوناژ فیلم تشدید می‏کند. شاید اگر به جای استفاده از پرسوناژهای زنده کل فیلم به صورت انیمیشن ساخته می‏شد مسئله عشق‏ورزی نوجوان فیلم چندان سوال‏برانگیز نمی‏بود.


نقطه شروع سفر هر دو پرسوناژ فیلم در روز تولد ده سالگی یا در سه روز مانده به تولد هزارسالگی درونمایه‏ای کهن را در قصه‏ها و افسانه‏های قدیمی یادآوری می‏کند: یعنی درونمایه پاگشایی؛ بر مبنای این درونمایه، فرد بایستی با قدم گذاشتن در سنی خاص آزمایش‏ها و آزمون‏هایی را از سر می‏گذراند که در برخی جوامع مثلا یک شب به سر بردن در جنگل بود. پس از پشت سر گذاشتن موفقیت این آزمون قهرمان «بالغ» محسوب میشد و می‏توانست وظایف اداره یک زندگی را به عهده بگیرد. آئین پاگشایی «آرتور»، و «سلنیا» با انگیزه‏هایی متفاوت اما به طور مشترک صورت می‏گیرد. در این سفر، از آنجا که «آرتور» خیلی پیش‏تر از آغاز سفر به شاهزاده دل بسته است، بدون آنکه خم بر ابرو بیاورد دلبری‏های سرکشانه پرنسس را تحمل می‏کند. با این حال، اگرچه از نظر طراحی کارکتر فیزیکی «آرتور» فانتزی همچنان پسربچه‏ای ده دوازده ساله باقی مانده و پرنسس «سلنیا» زنی کامل و جذاب است، اما در عمل کاملا مستعد عشق‏ورزی به نظر می‏رسد. پیام پنهان فیلم چیست؟ تعدیل سن عشق‏ورزی و ترک خانه، چیزی که پیش‏تر در سیزده یا گاهی دوازده سالگی ثابت نگه داشته شده است؟


همانطور که قبلا اشاره شد، این نوشتار قصد نقد فیلم «آرتور و مینی‏مویزها» را نداشته و هدف آن تنها ذکر نکته‏ای در مورد توجه به مسئله مخاطب در اقتباس از ساختارهای کهن بود. نکته‏ای که نیازمند بحث‏ها و بررسی‏های عمیق‏تر و دامنه‏دارتری است.

این یادداشت در شماره 59/60 مجله پیل بان منتشر شده است.

Labels: