ساده به بهانه بارانی که می بارد و چتری که نیست
فائزه پریروز چتر منو تو سالن تئاتر جا گذاشته بود این رو امروز صبح که خواستم بیرون برم فهمیدم. آخه مگه میشه اینجا بدون چتر بیرون رفت؟ از طرفی چتر اون رو هم نمی خواستم بردارم. چون رنگش قرمزه. ( این هم از چیزهای جالب روزگاره که مردها هنوز از تلبس به ظاهر زنانه اکراه دارند اما زنها برای نشان دادن استقلالشان و سهم برابری که در زندگی اجتماعی می طلبند گرایشی افراطی به ظاهر مردانه پیدا کرده اند) . خلاصه, بیرون که رفتم داشت باران می آمد و جلوی در ساختمان چند دقیقه ای طول کشید تا بر این تردید فائق بیام که بالاخره برم یا برگردم تو خونه؟ بالاخره رفتم و شدم عین موش آبکشیده و تو راه با کلی دلخوری به این فکر می کردم که چقدر ذائقه ام در مورد باران تغییر کرده است و از این چیزها. یادمه چند وقت پیش یکی از دوستان توی مسنجربرامون پیغام گذاشته بود که تهران باران آمده و او داره میره تجریش واسه تماشای پائیز. همان موقع ما به این فکر کرده بودیم که کاش نیم ساعتی هوا آفتابی میشد تا آریان را ببریم یه قدمی بزند. یه موقعی بود که تا یه نم باران می گرفت می رفتم توی ایوان می نشستم و به خیال خودم شعر می نوشتم. اوایل که تازه آمده بودیم اینجا, روزهای بارانی وقتی با کسی حال و احوال می کردیم اگه هوا بارانی بود با دلخوری می گفت هوا بده و به این خاطر حال و احوالی هم ندارم. و وقتی ما رو می دید که باران را بهانه شنگولی خود می کنیم از تعجب شاخ در می آورد.
اینا رو نوشتم تا بگم چقدر روحیات زیبایی شناسی آدم ها تحت تاثیر شرایط اکولوژیکی محیط زندگیشون شکل میگیره . طفلک حافظ که نوشته بود : جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه- چو ندیدند حقیقت ره افسانه زدند ... شاید ندانسته بود که هیچ حقیقتی یکتا وجود ندارد و حقیقت آن است که در چشمان ماست. در عوض, من با این شعر نیما بیشتر موافقم که سروده بود: خانه ام ابریست , با آن یکسره ابریست عالم...
Labels: گپ
1 Comments:
سلام!
از اينكه با بلاگِ شما آشنا شدم سخت خوشحالام. من از يادداشتاتان براي فنآوري اطلاعات و تهآتر لذت بردم و چون خودام نيز دستي بر آتش دارم هرچند كوچك و ناچيز ميتوانم بفهمم كه چه حرصي خورده مي شود وقتي كسي اهلِ هواي اطلاعات و ديجيتال و كامپيوتر و نظم و بانك اين چيزها باشد و ناگهان در جايي سر در بياورد كه... والبته ادعاي همراهي با جهان هم در آن مكان به گوش آيد. بگذريم.
راستاش يكي از اشكالات وبلاگِ شما سيستمِ كامنت است كه چون متعلق به خود بلاگاسپات است خيليها نميتوانند براياتان پيغام بگذارند.
مرا ببخشيد اما فكر كنم خيلي از كساني كه بلاگ شما را ميبينند دوست دارند برايتان يادداشت بگذارند و محروم ميشوند.
سري به من بزنيد در اين آدرس
http://milad.kouly.com
ممنون ميشوم. به زودي به شما لينك ميدهم. اميدوارم اجازهاش را داشته باشم.
تا بعد.
يا علي!
Post a Comment
<< Home