هارولد پینتر؛ استاد پارهپارهنویسی

Harold Pinter: le maître de la fragmentation
Brigitte Gauthier
L’Harmattan
2002
در مورد هارولد پینتر، بازیگر، فیلمنامهنویس و نمایشنامهنویس شهیر بریتانیایی و برنده جایزه ادبی نوبل در سال 2005، رسالههای پژوهشی بسیاری نوشته و کتابها و مقالات تحقیقی و توصیفی زیادی منتشر شده است. «پینتر استاد پارهپارهنویسی» یکی از این آثار است که «بریژیت گوتیه»، متخصص آثار پینتر و استادیار دانشگاه نانتر پاریس نوشته و در سال 2002 در انتشارات لارمتن به چاپ رسیده است.
کتاب در سه بخش و هر بخش شامل سه فصل به بررسی جنبههای مختلف نگارش پارهپاره پینتر میپردازد. علیرغم رواج گسترده شیوههای گوناگون پارهپارهنویسی (Ecriture fragmentaire) در چند دهه اخیر، متاسفانه در حوزه ادبیات - و خصوصا ادبیات نمایشی - کتابهای نظری چندانی وجود ندارد و لذا کتاب بریژیت گوتیه را میتوان یکی از نخستین تلاشهای عملی در این زمینه به حساب آورد. بخشهای اول و دوم کتاب به ترتیب به بررسی فرایندهای دراماتیک و زبانی پارهپارهنویسی و بخش سوم آن به بررسی تاثیرات این شیوه نگارش در آثار پینتر اختصاص دارد. از آنجا که معرفی یک کتاب خارجی الزاما زمینه آشنایی یا مطالعه کتاب را برای خواننده فارسی زبان فراهم نمیکند، در این معرفی میکوشیم چکیدهای از مباحث کتاب را ارائه دهیم:
در فصل اول کتاب که به چگونگی شکلگیری سبک پارهپارهنویسی در آثار پینتر اختصاص دارد، نقش عواملی مثل مذهب، نژاد، محیط فرهنگی و نیز تاثیر درامنویسانی مثل ایبسن و بکت در شکلگیری شیوه پارهپارهنویسی پینتر به تفکیک بررسی میشود. قابل تاملترین بحث این قسمت این نکته است که اصلیت یهودی پینتر تاثیر بسزایی در پارهپارهنویسی او داشته است. چرا که یهودیان به عنوان اقلیتی مذهبی همواره درگیر دو حس آوارگی و انزوا بودهاند.
همچنین، نویسنده شرح میدهد که پینتر از جویس روحیه تحلیلی و به پرسش کشیدن واقعیت را به ارث برده و همواره نسبت به شیوه ناتمامی نگارش جویس علاقه نشان داده است. ایبسن، چخوف و الیوت دیگر نویسندگانی هستند که به زعم نویسنده به خاطر تاکید بر «ناگفته» به جای «گفته» مورد توجه پینتر قرار گرفتهاند؛ به گونهای که او، بیش از آنکه پیرنگ آثارش را حول «گفته»ها بنا نهد اغلب بر «ناگفته»ها استوار میسازد و به این ترتیب در استفاده از این تکنیک دراماتیک افراط میکند. در همین بخش از بکت، استرینبرگ و یونسکو نیز به عنوان دیگر نویسندگان تاثیرگذار روی پینتر یاد میشود.
فصل دوم کتاب به بررسی صورت پارهپاره نمایشنامههای پینتر اختصاص دارد. نویسنده معتقد است که نوشتن متناوب برای سینما و تئاتر در شکلگیری سبک سکانسنویسی غیر خطی پینتر نقشی بسیار تعیینکننده داشته است به طوری که نمایشنامههایش از یک رشته سکانس تشکیل میشوند که در کنار یکدیگر مونتاژ شدهاند. در این فصل، همچنین، نویسنده به تاثیرپذیری پینتر از تکنیکهای سینماییای مثل فلاشبک و ذوب شدن صحنهها دریکدیگر نیز اشاره و از مکثها و سکوتها در نمایشنامههای پینتر به عنوان معادلهایی ساده برای نمای درشت در سینما نام میبرد. تکنیکهایی که در مجموع احساس گسستگی (Fragmentation) را به وجود میآورند.
فصل سوم به تشریح تکنیکهای پارهپارهنویسی در آثار پینتر اختصاص دارد: انتخاب صفحه قابدار، تاکید بر استفاده از پرده که فاصله بین صحنه و تماشاگران را مادی میسازد، به کارگیری فضای کنج، و به طور کلی، تقسیم فضایی صحنه از تکنیکهایی است که در این زمینه مورد بررسی قرار میگیرد. به علاوه، وجود یک جغرافیای فرویدی از چشماندازهای روانشناسانه نیز در مورد پرسوناژهای پینتر خاطر نشان میشود و اینکه در این آثار در کنار تقسیمبندی فضایی، تقیسمبندی زمانی هم برای ترجمان خاطرات مربوط به گذشته دور پرسوناژها (که فقط بخشی از آنها تداعی میشود) به کار میرود. در مورد این زمان پارهپاره، نویسنده کمی بعد این توضیح را اضافه میکند که در آثار پینتر گذشته و حال به طور همزمان دراماتیزه میشوند.
در بخش دوم کتاب؛ یعنی فصول چهارم تا ششم، چنانکه قبلا ذکر شد، فرگمانتسیون زبانی در آثار پینتر بررسی میشود:
فصل چهارم به مطالعه ویژگیهای زبان در این آثار میپردازد. در این فصل از پارهپارهکردن زبانی به عنوان آشکارترین جنبه پارهپارهنویسی پینتر و از تقلیل رفتن عبارات، افزایش نقاط سورپریز و بسط اثر حول جدایی متقاطع عناصر زبانی به عنوان ویژگی این زبان یاد میشود.
در این فصل، نویسنده با مقایسه کارکرد ارتباطی زبان در تراژدیهای کلاسیک و آثار پینتر، عملکردی متضاد را در این دو دسته آثار تشخیص میدهد: در تراژدی کلاسیک ارتباط بین فرستنده و گیرنده هیچ قطعی نداشته و پرسوناژها نیازی نداشتهاند مطمئن شوند که ارتباط برقرار است؛ اما در بسیاری از نمایشنامههای پینتر با پرسوناژهایی مواجه میشویم که روزنامه – کلمات چاپی- میخوانند و به این ترتیب دیواری زبانی عینیت مییابد؛ یعنی بین پرسوناژها دیواری زبانی وجود دارد.
در ادامه این بخش به عملکرد تهاجمی زبان نیز در آثار پینتر اشاره میشود و اینکه برخی از پرسوناژهای او از زبان برای حمله به دیوار زبانیای که از پرسوناژهای ضعیف تر حمایت میکند استفاده میکنند.
فصل پنجم کتاب به بررسی نقش «وقفه»ها و «سکوت»ها در شکلگیری ساختار پارهپاره زبان در آثار پینتر اختصاص دارد. در این بخش، با اشاره به اینکه نویسندگان قرن بیستم کوشیدهاند امکانات دراماتیک سکوت را در تئاتر عمق ببخشند، از پینتر و بکت به عنوان دو تن از نویسندگانی یاد میشود که در این مسیر تلاش بیشتری کردهاند. نویسنده کتاب معتقد است که پینتر نمایشنامههایش را همچون پارتیسیونی موسیقیایی مینویسد و نسبت به مدت زمان وقفهها و سکوتها در آنها بسیار دقیق است. او توضیح میدهد که سکوتها نسبت به وقفهها پیچیدهتر و به این ترتیب پدیدههایی فراتر از مسئله اتصال هستند و در آثار پینتر نیز سکوت نمود بیرونی اضمحلال روانکاوانه پرسوناژها محسوب میشود. همچنین، در این آثار، سکوت از طریق پارهپاره کردن زبان دراماتیک شکافها را نمودار میسازد که به نوبه خود یک زیر متن و یک زبان چند معنایی به وجود میآورند.
فصل ششم به بررسی عملکرد شاعرانه پارهپارهنویسی اختصاص دارد. در ابتدای این فصل، نویسنده ضمن سخن گفتن از «درهمپاشیدگی نحوی زبان پینتر» شرح میدهد که پینتر با حذف کلمات حشو، امتناع از به کار بردن یک زبان کاملا متصل شده و به کارگیری سبک پارهپارهنویسی دقیقا عملکردی شاعرانه برای زبان قائل میشود؛ به گونهای که در این زبان، درست عین شعر، وجود هر کلمه کاملا ضروری و حذف آن غیر ممکن است. در ادامه خاطر نشان میشود که درهمریختگی نه تنها در سطح نحوی بلکه در روابط داخلیای که اسامی را با صفتهایشان یا فاعلها را با فعلهایشان وصل میکند نیز ظاهر میشود. حتی امکان دارد عبارتها نیز تکهتکه شوند که این فرایند رادیکال باعث ناقص و لب بریده شدن گفتمان میشود و از اینجا به مشابهت آثار پینتر با الیوت اشاره میشود و اینکه فراوانی قطعات ناقص در آثار پینتر وجود قطعات ناقص را در آثار تی. اس. الیوت تداعی میکند.
در ادامه، نویسنده شرح میدهد که پینتر استفاده از «تکرار» و «همکناری» را که قادر به خرد کردن گفتمان خطی هستند بر استفاده از «استعاره» و «کنایه» ترجیح میدهد: او با تکهتکه کردن یک شمایل یا کنارهم قرار دادن چند شمایل تاثیرات قطع را به وجود میآورد و در توضیح اضافه میکند که تکرارها چیزهایی بیش از آرایه ساده هستند و اگر پینتر از استعادهها و کنایهها چشم میپوشد و تکرارها را ترجیح میدهد به این دلیل است که آنها معادل زبانی ملال هستند، مانع از پیش رفتن دیالوگ میشوند و بر بیهودگی هر نوع رابطه بین پرسوناژها تاکید میکنند.
بالاخره، در آخرین بخش کتاب، یعنی فصول هفتم تا نهم، تاثیر پارهپارهنویسی در آثار پینتر تشریح میشود:
در فصل هفتم خصوصیات پرسوناژهای پینتر و نمود بیرونی آنها، خصوصا از جنبه درک و دریافت تماشاگر بررسی میشود. به زعم نویسنده، جهان پینتر مملو است از پرسوناژهای دوگانه یا چند وجهی و گروهها و طبقات مجزا از یکدیگر؛ فردیتهایی که به تناوب در نقش غالب و مغلوب قرار میگیرند. آشکار است که عمل ارتباطی فردیتهایی که از نظر روانشناختی شکاف خوردهاند تابع این مسئله جدایی و تحت الشعاع آن قرار میگیرد و گسستگی مانع از برقراری ارتباط مستقیم با دیگران میشود.
در فصل هشتم نویسنده به بررسی مسئله معنا در آثار پینتر میپردازد و این مسئله را در دو بخش غیبت معنا و غیبت دلالت از جنبههای مختلف بررسی میکند. او معتقد است که در آثار پینتر نبایستی به دنبال یک دلالت روشن و تداعی واحد بود، زیرا به جای تاکید روی دلالت کل نوبت به نوبت روی یک تکه از آن تاکید میشود. پینتر با هم کنار ساختن واقعیتها، غیر واقعیتها و نیمه واقعیتها دلالت کلمات را واژگون میسازد. به نظر پینتر اگر معنا وجود داشته باشد فقط میتواند پارهپاره باشد. نه واقعیت وجود دارد نه دروغ بلکه مجموعهای از واقعیتها و نیمه واقعیتها وجود دارد.
در ادامه بحث، نویسنده میکوشد فاصله تئاتر پینتر را از تئاتر ابزورد و تئاتر وجودگرایانه نشان دهد. او معتقد است که طبقهبندی پینتر در گروه ابزورد اشتباه است زیرا پینتر فقط برخی فرایندهای را از تئاتر ابزورد به عاریت میگیرد و در کل آثاری غیر قابل طبقهبندی میآفریند. در حقیقت، او بین دو قطب تئاتر جنون و تئاتر ابزود در نوسان است و گنجاندن وی در هر یک از این دو طبقه دشوار است. در خصوص تمایز پینتر از اگزیستانسیالیستها نیز معتقد است که نگرانیهای وجودگرایانه از پرسوناژهای پینتر بازیگران تراژدی مدرن میسازد، اما شیوه تراژیک پینتری از این اعتقاد ناشی میشود که پر کردن فاصله بین فردیتها غیر ممکن است.
در آخرین فصل کتاب، فصل نهم، به تاثیرات پارهپارهای که این سبک در دریافت تماشاگر ایجاد میکند اشاره میشود. نویسنده آثار پینتر را به پازلهایی تشبیه میسازد که قطعاتی از آنها پنهان یا مفقود شده است. به زعم او، تلاش برای کسب دریافتی واحد از این نمایشنامهها تقلیل دادن محتوای آنها به رویدادهایی پیش پاافتاده و معمولی است. پینتر تماشاگر خود را آماده میکند که امکان کسب دریافتی چندگانه را در نظر بگیرد. به این ترتیب، نمایشنامههایش همواره راه را بر تفاسیر متعدد باز میگذارند. برخلاف گرایشهای معمول، تماشاگر پینتر نه شناختی کلی بلکه شناختی لحظهای کسب میکند و در این راه موظف است تکههای اطلاعات را جمعآوری و خلاءها را پر کند.
با اینکه کتاب حاوی نکات بسیار ارزشمندی خصوصا در خصوص ویژگیهای نگارش پارهپاره و تکنیکهای نوشتاری آن است، اما شاید به دلیل اشراف نویسنده نسبت به تئاتر پینتر یا شاید دلایل نامعلوم دیگر اکثر مباحث احکامی قطعی محسوب و از بیان ادله، نمونه و مثال پرهیز میشود و متاسفانه به این ترتیب، این احساس به خواننده دست میدهد که از روی مباحث به طور سرسری و با عجله گذشته است. با این حال، همانطور که قبلا ذکر شده، از آنجا که پیرامون پارهپارهنویسی و حدود و ثغور آن خصوصا در ادبیات نمایشی منابع نظری چندانی وجود ندارد،
کتاب در سه بخش و هر بخش شامل سه فصل به بررسی جنبههای مختلف نگارش پارهپاره پینتر میپردازد. علیرغم رواج گسترده شیوههای گوناگون پارهپارهنویسی (Ecriture fragmentaire) در چند دهه اخیر، متاسفانه در حوزه ادبیات - و خصوصا ادبیات نمایشی - کتابهای نظری چندانی وجود ندارد و لذا کتاب بریژیت گوتیه را میتوان یکی از نخستین تلاشهای عملی در این زمینه به حساب آورد. بخشهای اول و دوم کتاب به ترتیب به بررسی فرایندهای دراماتیک و زبانی پارهپارهنویسی و بخش سوم آن به بررسی تاثیرات این شیوه نگارش در آثار پینتر اختصاص دارد. از آنجا که معرفی یک کتاب خارجی الزاما زمینه آشنایی یا مطالعه کتاب را برای خواننده فارسی زبان فراهم نمیکند، در این معرفی میکوشیم چکیدهای از مباحث کتاب را ارائه دهیم:
در فصل اول کتاب که به چگونگی شکلگیری سبک پارهپارهنویسی در آثار پینتر اختصاص دارد، نقش عواملی مثل مذهب، نژاد، محیط فرهنگی و نیز تاثیر درامنویسانی مثل ایبسن و بکت در شکلگیری شیوه پارهپارهنویسی پینتر به تفکیک بررسی میشود. قابل تاملترین بحث این قسمت این نکته است که اصلیت یهودی پینتر تاثیر بسزایی در پارهپارهنویسی او داشته است. چرا که یهودیان به عنوان اقلیتی مذهبی همواره درگیر دو حس آوارگی و انزوا بودهاند.
همچنین، نویسنده شرح میدهد که پینتر از جویس روحیه تحلیلی و به پرسش کشیدن واقعیت را به ارث برده و همواره نسبت به شیوه ناتمامی نگارش جویس علاقه نشان داده است. ایبسن، چخوف و الیوت دیگر نویسندگانی هستند که به زعم نویسنده به خاطر تاکید بر «ناگفته» به جای «گفته» مورد توجه پینتر قرار گرفتهاند؛ به گونهای که او، بیش از آنکه پیرنگ آثارش را حول «گفته»ها بنا نهد اغلب بر «ناگفته»ها استوار میسازد و به این ترتیب در استفاده از این تکنیک دراماتیک افراط میکند. در همین بخش از بکت، استرینبرگ و یونسکو نیز به عنوان دیگر نویسندگان تاثیرگذار روی پینتر یاد میشود.
فصل دوم کتاب به بررسی صورت پارهپاره نمایشنامههای پینتر اختصاص دارد. نویسنده معتقد است که نوشتن متناوب برای سینما و تئاتر در شکلگیری سبک سکانسنویسی غیر خطی پینتر نقشی بسیار تعیینکننده داشته است به طوری که نمایشنامههایش از یک رشته سکانس تشکیل میشوند که در کنار یکدیگر مونتاژ شدهاند. در این فصل، همچنین، نویسنده به تاثیرپذیری پینتر از تکنیکهای سینماییای مثل فلاشبک و ذوب شدن صحنهها دریکدیگر نیز اشاره و از مکثها و سکوتها در نمایشنامههای پینتر به عنوان معادلهایی ساده برای نمای درشت در سینما نام میبرد. تکنیکهایی که در مجموع احساس گسستگی (Fragmentation) را به وجود میآورند.
فصل سوم به تشریح تکنیکهای پارهپارهنویسی در آثار پینتر اختصاص دارد: انتخاب صفحه قابدار، تاکید بر استفاده از پرده که فاصله بین صحنه و تماشاگران را مادی میسازد، به کارگیری فضای کنج، و به طور کلی، تقسیم فضایی صحنه از تکنیکهایی است که در این زمینه مورد بررسی قرار میگیرد. به علاوه، وجود یک جغرافیای فرویدی از چشماندازهای روانشناسانه نیز در مورد پرسوناژهای پینتر خاطر نشان میشود و اینکه در این آثار در کنار تقسیمبندی فضایی، تقیسمبندی زمانی هم برای ترجمان خاطرات مربوط به گذشته دور پرسوناژها (که فقط بخشی از آنها تداعی میشود) به کار میرود. در مورد این زمان پارهپاره، نویسنده کمی بعد این توضیح را اضافه میکند که در آثار پینتر گذشته و حال به طور همزمان دراماتیزه میشوند.
در بخش دوم کتاب؛ یعنی فصول چهارم تا ششم، چنانکه قبلا ذکر شد، فرگمانتسیون زبانی در آثار پینتر بررسی میشود:
فصل چهارم به مطالعه ویژگیهای زبان در این آثار میپردازد. در این فصل از پارهپارهکردن زبانی به عنوان آشکارترین جنبه پارهپارهنویسی پینتر و از تقلیل رفتن عبارات، افزایش نقاط سورپریز و بسط اثر حول جدایی متقاطع عناصر زبانی به عنوان ویژگی این زبان یاد میشود.
در این فصل، نویسنده با مقایسه کارکرد ارتباطی زبان در تراژدیهای کلاسیک و آثار پینتر، عملکردی متضاد را در این دو دسته آثار تشخیص میدهد: در تراژدی کلاسیک ارتباط بین فرستنده و گیرنده هیچ قطعی نداشته و پرسوناژها نیازی نداشتهاند مطمئن شوند که ارتباط برقرار است؛ اما در بسیاری از نمایشنامههای پینتر با پرسوناژهایی مواجه میشویم که روزنامه – کلمات چاپی- میخوانند و به این ترتیب دیواری زبانی عینیت مییابد؛ یعنی بین پرسوناژها دیواری زبانی وجود دارد.
در ادامه این بخش به عملکرد تهاجمی زبان نیز در آثار پینتر اشاره میشود و اینکه برخی از پرسوناژهای او از زبان برای حمله به دیوار زبانیای که از پرسوناژهای ضعیف تر حمایت میکند استفاده میکنند.
فصل پنجم کتاب به بررسی نقش «وقفه»ها و «سکوت»ها در شکلگیری ساختار پارهپاره زبان در آثار پینتر اختصاص دارد. در این بخش، با اشاره به اینکه نویسندگان قرن بیستم کوشیدهاند امکانات دراماتیک سکوت را در تئاتر عمق ببخشند، از پینتر و بکت به عنوان دو تن از نویسندگانی یاد میشود که در این مسیر تلاش بیشتری کردهاند. نویسنده کتاب معتقد است که پینتر نمایشنامههایش را همچون پارتیسیونی موسیقیایی مینویسد و نسبت به مدت زمان وقفهها و سکوتها در آنها بسیار دقیق است. او توضیح میدهد که سکوتها نسبت به وقفهها پیچیدهتر و به این ترتیب پدیدههایی فراتر از مسئله اتصال هستند و در آثار پینتر نیز سکوت نمود بیرونی اضمحلال روانکاوانه پرسوناژها محسوب میشود. همچنین، در این آثار، سکوت از طریق پارهپاره کردن زبان دراماتیک شکافها را نمودار میسازد که به نوبه خود یک زیر متن و یک زبان چند معنایی به وجود میآورند.
فصل ششم به بررسی عملکرد شاعرانه پارهپارهنویسی اختصاص دارد. در ابتدای این فصل، نویسنده ضمن سخن گفتن از «درهمپاشیدگی نحوی زبان پینتر» شرح میدهد که پینتر با حذف کلمات حشو، امتناع از به کار بردن یک زبان کاملا متصل شده و به کارگیری سبک پارهپارهنویسی دقیقا عملکردی شاعرانه برای زبان قائل میشود؛ به گونهای که در این زبان، درست عین شعر، وجود هر کلمه کاملا ضروری و حذف آن غیر ممکن است. در ادامه خاطر نشان میشود که درهمریختگی نه تنها در سطح نحوی بلکه در روابط داخلیای که اسامی را با صفتهایشان یا فاعلها را با فعلهایشان وصل میکند نیز ظاهر میشود. حتی امکان دارد عبارتها نیز تکهتکه شوند که این فرایند رادیکال باعث ناقص و لب بریده شدن گفتمان میشود و از اینجا به مشابهت آثار پینتر با الیوت اشاره میشود و اینکه فراوانی قطعات ناقص در آثار پینتر وجود قطعات ناقص را در آثار تی. اس. الیوت تداعی میکند.
در ادامه، نویسنده شرح میدهد که پینتر استفاده از «تکرار» و «همکناری» را که قادر به خرد کردن گفتمان خطی هستند بر استفاده از «استعاره» و «کنایه» ترجیح میدهد: او با تکهتکه کردن یک شمایل یا کنارهم قرار دادن چند شمایل تاثیرات قطع را به وجود میآورد و در توضیح اضافه میکند که تکرارها چیزهایی بیش از آرایه ساده هستند و اگر پینتر از استعادهها و کنایهها چشم میپوشد و تکرارها را ترجیح میدهد به این دلیل است که آنها معادل زبانی ملال هستند، مانع از پیش رفتن دیالوگ میشوند و بر بیهودگی هر نوع رابطه بین پرسوناژها تاکید میکنند.
بالاخره، در آخرین بخش کتاب، یعنی فصول هفتم تا نهم، تاثیر پارهپارهنویسی در آثار پینتر تشریح میشود:
در فصل هفتم خصوصیات پرسوناژهای پینتر و نمود بیرونی آنها، خصوصا از جنبه درک و دریافت تماشاگر بررسی میشود. به زعم نویسنده، جهان پینتر مملو است از پرسوناژهای دوگانه یا چند وجهی و گروهها و طبقات مجزا از یکدیگر؛ فردیتهایی که به تناوب در نقش غالب و مغلوب قرار میگیرند. آشکار است که عمل ارتباطی فردیتهایی که از نظر روانشناختی شکاف خوردهاند تابع این مسئله جدایی و تحت الشعاع آن قرار میگیرد و گسستگی مانع از برقراری ارتباط مستقیم با دیگران میشود.
در فصل هشتم نویسنده به بررسی مسئله معنا در آثار پینتر میپردازد و این مسئله را در دو بخش غیبت معنا و غیبت دلالت از جنبههای مختلف بررسی میکند. او معتقد است که در آثار پینتر نبایستی به دنبال یک دلالت روشن و تداعی واحد بود، زیرا به جای تاکید روی دلالت کل نوبت به نوبت روی یک تکه از آن تاکید میشود. پینتر با هم کنار ساختن واقعیتها، غیر واقعیتها و نیمه واقعیتها دلالت کلمات را واژگون میسازد. به نظر پینتر اگر معنا وجود داشته باشد فقط میتواند پارهپاره باشد. نه واقعیت وجود دارد نه دروغ بلکه مجموعهای از واقعیتها و نیمه واقعیتها وجود دارد.
در ادامه بحث، نویسنده میکوشد فاصله تئاتر پینتر را از تئاتر ابزورد و تئاتر وجودگرایانه نشان دهد. او معتقد است که طبقهبندی پینتر در گروه ابزورد اشتباه است زیرا پینتر فقط برخی فرایندهای را از تئاتر ابزورد به عاریت میگیرد و در کل آثاری غیر قابل طبقهبندی میآفریند. در حقیقت، او بین دو قطب تئاتر جنون و تئاتر ابزود در نوسان است و گنجاندن وی در هر یک از این دو طبقه دشوار است. در خصوص تمایز پینتر از اگزیستانسیالیستها نیز معتقد است که نگرانیهای وجودگرایانه از پرسوناژهای پینتر بازیگران تراژدی مدرن میسازد، اما شیوه تراژیک پینتری از این اعتقاد ناشی میشود که پر کردن فاصله بین فردیتها غیر ممکن است.
در آخرین فصل کتاب، فصل نهم، به تاثیرات پارهپارهای که این سبک در دریافت تماشاگر ایجاد میکند اشاره میشود. نویسنده آثار پینتر را به پازلهایی تشبیه میسازد که قطعاتی از آنها پنهان یا مفقود شده است. به زعم او، تلاش برای کسب دریافتی واحد از این نمایشنامهها تقلیل دادن محتوای آنها به رویدادهایی پیش پاافتاده و معمولی است. پینتر تماشاگر خود را آماده میکند که امکان کسب دریافتی چندگانه را در نظر بگیرد. به این ترتیب، نمایشنامههایش همواره راه را بر تفاسیر متعدد باز میگذارند. برخلاف گرایشهای معمول، تماشاگر پینتر نه شناختی کلی بلکه شناختی لحظهای کسب میکند و در این راه موظف است تکههای اطلاعات را جمعآوری و خلاءها را پر کند.
با اینکه کتاب حاوی نکات بسیار ارزشمندی خصوصا در خصوص ویژگیهای نگارش پارهپاره و تکنیکهای نوشتاری آن است، اما شاید به دلیل اشراف نویسنده نسبت به تئاتر پینتر یا شاید دلایل نامعلوم دیگر اکثر مباحث احکامی قطعی محسوب و از بیان ادله، نمونه و مثال پرهیز میشود و متاسفانه به این ترتیب، این احساس به خواننده دست میدهد که از روی مباحث به طور سرسری و با عجله گذشته است. با این حال، همانطور که قبلا ذکر شده، از آنجا که پیرامون پارهپارهنویسی و حدود و ثغور آن خصوصا در ادبیات نمایشی منابع نظری چندانی وجود ندارد،
مباحث کتاب همچنان مفید و حتی به عنوان الگویی برای کلاسهای آموزشی درس تجزیه و تحلیل آثار سودمند است
.
نسخه پی دی اف این مطلب در روزنامه آینده نو قابل مطالعه است
Labels: کتاب