فیلمساز در آفساید

فیلم به ظاهر داستانی سرراست و ساده دارد: دختر نوجوانی تصمیم میگیرد با پوشیدن لباس مردانه برای تماشای مسابقه فوتبال بین ایران و بحرین به ورزشگاه آزادی برود اما قبل از ورود به ورزشگاه بازداشت و تا دقایقی پیش از پایان مسابقه به همراه پنج دختر بازداشتی دیگر در محوطهای پشت دیوار نگهداری میشود. بخش اعظم فیلم در این محوطه بسته پشت ورزشگاه سپری میشود و دوربین فیلمساز، بدون اینکه حتی یک لحظه وسوسه شود تا به زمین بازی سرک بکشد، گفتوگوی بیهدف این دختران بازداشتی را با سربازان وظیفه مامور مراقبت از آنها به تصویر میکشد. دقایقی از قبل از پایان مسابقه دخترها را سوار مینیبوسی میکنند تا به «منکرات» ببرند اما پیش از رسیدن به آنجا خبر پیروزی تیم ملی ایران و راهیابی آن به جام جهانی 2006 آلمان اعلام میشود. دختر از شادی گریه میکند و فاش میسازد که برادرش یکی از هفت تماشاگری بوده است که در پایان مسابقه ایران- ژاپن بر اثر ازدحام جمعیت جان باختهاند و او قصد داشته با رفتن به ورزشگاه جای خالی برادرش را پر کند. مردم به اصرار سرباز آذری را که تا آن موقع سرسختانه از بازداشتیها مراقبت میکرد برای شرکت در جشن پیاده میکنند و دخترها به جمعیت انبوهی میپیوندند که برای جشن گرفتن پیروزی تیم ملی ایران به خیابانها ریختهاند. دختر نیز به یاد برادرش و سایر کشتهشدگان بازی ایران-ژاپن هفت فشفشه روشن میکند. چای یا قهوه
اما متاسفانه، این طرح ساده و سرراست در پرداخت به نحو شگفتانگیزی گسسته، متشتت و غیر حرفهای از آب در آمده است. شاید التزام فیلمساز به استفاده از حال و هوای مدت زمان یکی-دو ساعته انجام بازی و نیز رویکرد بداههپردازانه فیلم موجب شده وی از کنار ابتداییترین و بدیهیترین قواعد ساخت یک فیلم داستانی حرفهای به سادگی بگذرد و فیلمی ارائه دهد که سرشار از اما و اگر و نیز حواشی زائدی باشد که ربط چندانی به روایت فیلم ندارند: مثل ماجرای پسر جوانی که در ابتدای فیلم متوجه وجود دختر در مینیبوس میشود و قول میدهد به او در وارد شدن به ورزشگاه کمک کند اما در ادامه فیلم ناپدید میشود، سربازی که تلفن همراه دختر را میگیرد و به دوست دخترش تلفن میزند، یا پسر جوانی که از کتک خوردن توسط همه گله میکند و... چای یا قهوه
ساختار روایی فیلم نیز سرشار از ضعفهای تکنیکی است: مثلا فیلم با مرد سراسیمهای شروع میشود که در جستوجوی دخترش است که از مدرسه فرار کرده است تا برای تماشای فوتبال به ورزشگاه برود. مرد سوار مینیبوسی میشود و وقتی این مینیبوس در بزرگراه با مینیبوس دومی به موازات هم قرار میگیرند، به مینیبوس دوم منتقل میشویم که دختر برادر از دست داده در آن سوار است. تماشاگر تقریبا تا نیمههای فیلم چنین تصور میکند این دختر همان دختری است که پیرمرد جستوجو میکند. اگر این امر آگاهانه صورت گرفته باشد جای این سوال است که هدف کارگردان از فریب دادن تماشاگر چه بوده است؟ چه کارکرد معنایی یا زیباییشناختی خاصی در پس آن بوده است؟ اگر هم این مسئله به طور سهوی صورت گرفته باشد- که با توجه به ضعفهای بسیار فیلم اصلا بعید نیست- بایستی فیلمساز را به خاطر شتابزدگی بسیار ساختار روایی فیلم مورد شماتت قرار داد. چای یا قهوه
محل بازداشت دختران نیز که میتوانست بهانهای باشد برای گرد آوردن دخترانی از طبقات مختلف اجتماعی و این فرصت را فراهم سازد که فیلمساز به نحوی منطقی و جامعهشناختی به موضوع مورد بررسی بپردازد، عملا تبدیل به محل گردهمآیی خنثی تعدای آدم بیهویت میشود. همچنین است نحوه انتخاب کسانی که مامور مراقبت از این زندانیها شدهاند: تعدادی سرباز وظیفه ساده دل شهرستانی که نه قادرند و نه میتوانند نماد تفکر تصمیمگیر و حاکم بر فضای سیاسی و اجتماعی کشور باشند. در این میان است که فیلمساز میکوشد با برقرار کردن فضای دیالوگ بین جسورترین دختر از جمع بازداشتیها با سادهدلترین سرباز از جمع نگهبانان پرسشی را که ظاهرا فیلم در جستوجوی یافتن پاسخ آن است مطرح کند: اینکه چرا زنان نبایستی حق ورود به ورزشگاهها را داشته باشند؟ شگفت است که فیلمساز پاسخ این پرسش را در کلام سرباز آذری زبان سادهدلی جستوجو میکند که هنوز حتی نمیداند که زنان ایران اجازه رفتن به سینما را دارند! چای یا قهوه
درباره ویژگیهای فنی و تکنیکی فیلم سخن بسیار است و قطعا منتقدان به وقت آن به طور مفصل نوشتهاند. آن چیزی که صاحب این قلم را به نگارش درباره این فیلم مجبور ساخت بهرهبرداری وسیعی است که اربابان رسانهها در غرب از آثاری از این دست میکنند و کار را به آنجا میرسانند که هنوز در قرن بیستویکم بسیاری از شهروندان عادی این کشورها خیال میکنند مردم ایران شتر سوار میشوند و در چادر زندگی میکنند! چای یا قهوه
متاسفانه بخش اعظم فیلمسازان ما در گرداب افراط و تفریط غوطه میخوردند: یا همچون جعفر پناهی به طمع جلب نظر و توجه جشنوارههای جهانی و تهیهکنندگان برون مرزی با ارائه تصویری سیاه و یکسویه جامعهای بدوی یا نیمه بدوی را القاء میکنند که هیچ نقطه امیدی در آن نیست؛ و یا به طمع فتح گیشه و جلب رضایت تماشاگر متوسط شهری تصویری رویایی و آرمانی از جامعهای را به نمایش میگذارند که در آن همه چیز شیک و شاعرانه است. در حالی که منش جوانمردانه یک هنرمند در آن است که این امکان را فراهم سازد که همه صاحبان صدا بتوانند در اثرش به عنوان تریبون آزاد به بیان نظرات و دیدگاههای خود بپردازند نه اینکه به اختیار خود برخی از صداها را در آفساید باقی بگذارد. اینجاست که میبینیم هنرمندانمان چقدر نیازمند تمرین دموکراسی هستند! چای یا قهوه
Labels: سینما