دختری که راههای زمین را نمیشناخت
این بار همینطوری بیاختیار دستش را بلند کرده بود که اتومبیل درب و داغانی جلویش ترمز کرد. راننده هنوز مات بود: به جای تمام آن ماشینهای شیک و «کلاس بالا»ای که آن موقع شب رژه میرفتند و پر بودند از جوانان نیمه مستی که شنگول و سر حال آواز میخواندند، این دختر خانم زیبا برای او دست بلند کرده بود. برای همین سعی کرد حداقل رفتارش مقبول و مبادی آداب باشد. اما مگر میشد با این جور دخترها مودبانه حرف زد:
– خوب، پس چرا معطلی؟
– ...؟
– بپر بالا دیگه!
و خودش در را باز کرد. دختر لحظهای مکث کرد و بعد سوار شد. حالا ماشین روشن نمیشد. راننده زیر لب غرولند کرد: « مصبت رو شکر...» بعد، وقتی خیالش تخت شد که نه خیر، این ماشین دیگه به این سادگیها روشن نمیشود، دستی را کشید و نگاهی خریدار به سرتا پای دختر انداخت:
– مال کجایی خانم خوشگله؟
دختر آسمان را نشان داد:
– اون بالا. اون که از بقیه کم نورتره.
مرد خندید:
– اه! بارک الله. معلومه اصل اصل زدی هان! توپ توپی. حالا اینجا چیکار میکنی؟ تو این بیابون؟
دختر با صدایی که به سختی شنیده می شد جواب داد:
– حوصلهام سر رفته بود. تنها بودم.
مرد دوباره خندید. نفس دختر داشت بند میآمد. دست برد طرف شیشه.
– صبر کن بابا، راه داره.
بعد دستگیره بالابر سمت راننده را در آورد و به بهانه پائین کشیدن شیشه بغلی سمت مسافر – شیشهای که میدانست خراب است و اصلا پائین نمیآید – خم شد روی زانوان دختر و یک دل سیر او را بو کرد. بعد دست برد طرف سینهاش که دختر وحشت زده خود را عقب کشید و عق زد روی مرد. مرد در حالی که با دستمال کهنهای گردنش را پاک می کرد در را باز کرد و با خشونت بیرون را نشان داد:
– هری! برو بغل همون مادر ژنده هایی که تا حالا میچلوندنت.
دختر در هوای باز نفس عمیقی کشید.
– آره، ما کلاسمون پائینه. بوی گریس میدیم. اما انقدر مرد هستیم که وقتی میوه خوردیم پوستشرو نندازیم زیر پای بقیه. عزت زیاد!
و چنان با غیظ سوئیچ را چرخاند که ماشین به کار افتاد. مرد ریشخند زد:
– بابا قدمات هم ماشاءالله نحس است.
و گاز داد و دور شد. دختر لحظهای به دود سیاهی که پشت سر ماشین جا میماند نگاه کرد. هنوز گاهی اتومبیلهایی میگذشتند. اما بعد از این تجربه سوم، ترجیح داد برگردد و به سمت عمق بیابان برود. جایی که همان روز صبح، موقت رسیدن به زمین، با مار کبری ملاقات کرده بود.
Labels: طرح
2 Comments:
چقدرقشنگ بود
دختری که راهای زمین را نمی شناخت.!!
چه افسرده کنند..
Post a Comment
<< Home