تابوی عشق
نگاهی به مسئله عشق در فیلمهای انیمیشن داستانی به بهانه اکران فیلم آرتور و مینیمویزها

قصههای اپیک؛ یعنی قصههایی که در آنها عمل قهرمانانه پرسوناژ محوری در جهت دفع یک شرارت یا رفع یک نیاز عمومی شکل میگیرد، همواره در مقابل مخاطب کودک با مسئله اخلاقی- تربیتی غامض و دشواری روبهرو بودهاند: این دسته قصهها معمولا با پاداش گرفتن قهرمان به پایان میرسند که اغلب در غالب «ازدواج» یا «تکیه زدن بر تخت پادشاهی» (یا هر دو این پاداشها؛ یعنی هم ازدواج و هم پادشاهی) تبلور مییافت. در این موارد، قصهگو، با توجه به سن مخاطب، برخی از جنبههای روایت را کمرنگتر میکرد و به این ترتیب، حتی در قصهای مثل «زیبای خفته» نیز که بوسه عشق نقشی محوری در گرهگشایی داشت، هیچ امر اخلاقگریز یا هنجار ستیزی به چشم نمیآمد.
در مقابل، ورود این قصهها به حوزه فیلم و فیلم انیمیشن، چه به صورت اقتباس مستقیم (مثل فیلم سفیدبرفی و هفت کوتوله) و چه به صورت اقتباس درونمایهها یا ساختار قصهها (مثل فیلم شرک)؛ از همان آغاز فیلمسازان را با مسئله غامض پرداختن به مسئله عشق مواجه ساخت. به گونهای که حتی امروز نیز، با وجود بالا رفتن درجه تحمل جامعه غرب نسبت به انعکاس مسائل جنسی و اخلاقی، یا به عبارتی، با وجود پائین آمدن درجه حساسیت جامعه نسبت به این تابو، هنوز گروههای حامی کودکان در این مورد مقاومت میکنند.
این حساسیت از آنجا ناشی میشود که فیلم نسبت به روایت شفاهی نمودی «عینیتر» دارد و فیلم با توجه به جنبه تصویری آن مسئله عشق را به گونهای عریانتر، آشکارتر و زمینیتر به نمایش میگذارد. به علاوه، فیلمها از نظر روایی نیز حاوی پرداختی مفصلتر، باورپذیرتر، جامعتر و همذاتپندارانهتر از پرسوناژهای قصه هستند: برخلاف قصهها، که در آنها قهرمان موجودی تک بعدی و فاقد تحول شخصیتی است، پرسوناژهای فیلمهای داستانی انیمیشن – حداقل آن دسته از فیلمها که با اقتباس غیرمستقیم از قصهها ساخته میشوند- در طول داستان و در کشاکش رویدادها تحول مییابند. به همین ترتیب، مسئله عشق و عاشق شدن نیز به تدریج و در کشاکش ماجراها اتفاق میافتد. در این موارد، فیلم «شرک» مثال مناسبی است. برخلاف قصه «زیبای خفته» که در آن شاهزاده جوان با اولین نگاه «یک دل، نه صد دل» عاشق شاهزاده خانم خفته میشود، در «شرک»، این عشق به تدریج و در طول سفر بازگشت شکل میگیرد.
در فیلم، با توجه به نقش محوری تصویر، مسئله سن قهرمانان نیز اهمیت مییابد. خصوصا در فیلمهایی که نقش محوری قهرمان به یک کودک یا یک نوجوان سپرده شده باشد. به ندرت میتوان قصهای یافت که قهرمانی خردسال داشته باشد و در عین حال وی در پایان به پاداش عشق دست یابد. اگر نیز چنین اتفاقی رخ دهد، قطعا پیشتر قهرمان در طول قصه رشد جسمی و عقلی لازم را کسب کرده و در پایان به جوانی برومند و برازنده تبدیل شده است. در این مورد «شیر شاه» مثال مناسبی است.

همچنین است مسئله جنسیت قهرمان: طبعا قهرمانان انسانی احساس همذاتپنداری بیشتری در مخاطب برمیانگیزند تا قهرمانان غیر انسانی (حیوانات، گیاهان، اشیاء یا موجودات تخیلی مثل موجودات عجیب و غریب فضایی و...). شاید به همین دلایل، تا به حال، همواره مسئله عشق در فیلمهای انیمیشن و بخصوص در فیلمهای انیمیشن با پرسوناژهای خردسال، به صورت موضوعی «سربسته» و پدیدهای آرمانی و الهی مطرح میشده و تجلی مییافته است و درست از این نقطه نظر است که فیلم انیمیشن «آرتور و مینیمویزها» (Arthur and the Minimoys)، جدیدترین اثر «لوک بسون»، کارگردان فرانسوی را بایستی یک استثناء و شاید به عبارتی یک نقطه آغاز برای شکستن یکی از تابوهای فیلمسازی انیمیشن دانست:
«آرتور»، نوجوان دهسالهای که تعطیلات را نزد مادر بزرگ خود میگذراند، شیفته مطالب نوشته شده در کتاب خاطرات پدربزرگ خود شده که چهار سال پیش به طرز مرموزی ناپدید شده است. او حتی میکوشد روش زندگی و ابداعات ذکر شده در کتاب را تقلید کند و درست در روز تولد ده سالگیاش تصویر «پرنسس سلنیا»ی زیبا، دختر شاه مینیمویزها را در کتاب میبیند و در آرزوی دیدار او بر تصویرش بوسه میزند.

در همین ایام مادر بزرگ نیز با معضل و مشکل بزرگی مواجه است: تنها سه روز برای پرداخت بدهیهایش مهلت دارد وگرنه مزرعه به تملک خریدار طماعی در خواهد آمد. «آرتور» به وجود گنجینهای که پدر بزرگ چهار سال پیش در مزرعه پنهان کرده است ایمان دارد و تصمیم میگیرد آن را بیابد. به این ترتیب، «آرتور» با عمل به دستورالعملی که پدربزرگ برایش باقی گذاشته بوده است، کوچک (و از نظر تکنیکی تصویر متحرک) میشود و به دنیای زیر زمین، دنیای مینیمویزهای افسانهای، راه مییابد.
در همین اثناء مراسم مهمی در سرزمین مینیمویزها در جریان است: شاهزاده «سلنیا» که بایستی تا سه روز دیگر هزارمین سال تولد خود را جشن بگیرد و بر تخت جانشینی پدر تکیه بزند، قرار است شمشیری افسانهای را از دل سنگ بیرون بکشد اما از این کار ناکام میماند و وقتی آرتور ناخودآگاه شمشیر را بیرون میکشد (نمادی که از افسانه شاه آرتور و دلاوران میزگرد وام گرفته شده است) احساس خصمانهاش نسبت به «آرتور» برانگیخته میشود. با این حال، در برابر فرمان پدر تمکین میکند و همراه «آرتور» و برادر کوچکتر خود، «بتا» در جست و جوی گنجینه پنهان پای در سفر به سمت سرزمین ممنوع میگذارد. آنها با گذشتن از موانعی متعدد بالاخره به محل حکمرانی «مالتازار» و پسرش میرسند که رویای حکرانی بر سراسر سرزمینهای زیر سر را در سر میپروراند. در اینجاست «سلنیا» مسیرش را از «آرتور» جدا میکند که به سروقت «مالتازار» برود اما قبل از خداحافظی، «آرتور» را عاشقانه میبوسد؛ بوسهای غیر منتظره که بعدا درمییابیم تمهیدی برای خودداری از ازدواج با «مالتازار» بوده است. به این ترتیب، «سلنیا» به دستور «مالتازار» به قفسی انداخته میشود که پیشتر «آرتور» و «بتا» در آن زندانی شدهاند و همانجا «آرسنال»، پدربزرگ «آرتور» را یافتهاند.
«مالتازار» قصد دارد با هدایت کردن جریان آب به سرزمین مینیمویزها این سرزمین را نابود کند و خود حاکم بلامنازع دنیای زیر زمین شود اما «آرتور» موفق میشود «سلنیا»، «بتا» و پدربزرگش را فراری دهد و به اتفاق هم به سرزمین مینیمویزها برگردند. در اینجاست که «سلنیا» قبل از وداع با آرتور، قانون مینیمایزها را زیرپا میگذارد و دوباره «آرتور» را عاشقانه میبوسد.
«آرتور» و پدربزرگ در هیات انسانی به مزرعه بازمیگردند و «آرتور» ضمن خراب کردن سیستم آبرسانی «مالتازار» و نجات دادن سرزمین مینی مایزها از خطر نابودی گنجینه جواهرات را به دست میآورد و به کمک آن پدر بزرگ بدهی خود را به خریدار مزرعه میپردازد. اما خریدار طماع که از همان ابتدا قصدش از خریدن مزرعه تصاحب جواهرات بوده است، دست به اسلحه میبرد ولی بلافاصله با مداخله جنگجویان بومی و پلیس دستگیر میشود.
به این ترتیب، ملاحظه میکنیم که در این فیلم هر دو نوع پاداش برای قهرمان منظور شده است: از یک طرف، با یافتن جواهرات مزرعه را نجات داده و به ثروت دست یافته (پادشاهی/ قدرت) و از طرف دیگر به آرزوی خود یعنی بوسیدن پرنسس «سلنیا» جامع عمل پوشانده است (عشق/ وصلت) اما چنانچه پیشبینی میشد، این حلقه دوم ناقص و پایان قصه باز باقی میماند تا هم امکان ادامه دادن داستان در قسمتهای بعدی فیلم وجود داشته باشد و هم قصه درگیر تناقضات مربوط به ازدواج نوجوانی ده ساله با زنی کامل نشده باشد.
پایان داستان میکوشد به گونهای ماهرانه این تناقض را کم رنگ سازد: آرتور به هشت هزار سال بعدی فکر میکند و فیلم با این جمله پرنسس به پایان میرسد که جایی نزدیک روی یک درخت نشسته و همانطور که به پنجره اطاق آرتور چشم دوخته است میگوید منتظر او خواهد ماند. به این ترتیب، مخاطب بدون اینکه خود را درگیر مسئله غامض زمان کند (در طول فیلم دیدیم که زمان سه روزه در روی زمین و زیر زمین به یک نسبت فیزیکی طول کشید. بنابراین «سلنیا» همانطور که گفته واقعا هزار سال دارد و برادرش «بتا» سیصد سال)، چنین فرض میکند که بالاخره یک جایی در آینده تاریخ این دو دلداده ده ساله و هزارساله به وصال همدیگر خواهند رسید (لازم به یادآوری نیست که به این ترتیب امکان پی گیری فیلم در قسمتهای بعدی آن نیز فراهم میشود. تا به حال چند عنوان کتاب دیگر در ادامه کتاب آرتور و مینی مویزها به نشر رسیده است و از هم اکنون باید فیلم را مجمومهای دنبالهدار دانست.)؛ زمانی که در آن حتما «آرتور» سن قانونی عشق ورزیدن را پیدا کرده و میتواند جوابی مردانه به بوسه یک پرنسس دهد و احتمالا به انتقادات گروههای حمایت از کودکان!
استفاده هم زمان از تکنیک فیلم زنده و فیلم انیمیشن نیز موضوعی است که همذاتپنداری نوجوانان را با پرسوناژ فیلم تشدید میکند. شاید اگر به جای استفاده از پرسوناژهای زنده کل فیلم به صورت انیمیشن ساخته میشد مسئله عشقورزی نوجوان فیلم چندان سوالبرانگیز نمیبود.
نقطه شروع سفر هر دو پرسوناژ فیلم در روز تولد ده سالگی یا در سه روز مانده به تولد هزارسالگی درونمایهای کهن را در قصهها و افسانههای قدیمی یادآوری میکند: یعنی درونمایه پاگشایی؛ بر مبنای این درونمایه، فرد بایستی با قدم گذاشتن در سنی خاص آزمایشها و آزمونهایی را از سر میگذراند که در برخی جوامع مثلا یک شب به سر بردن در جنگل بود. پس از پشت سر گذاشتن موفقیت این آزمون قهرمان «بالغ» محسوب میشد و میتوانست وظایف اداره یک زندگی را به عهده بگیرد. آئین پاگشایی «آرتور»، و «سلنیا» با انگیزههایی متفاوت اما به طور مشترک صورت میگیرد. در این سفر، از آنجا که «آرتور» خیلی پیشتر از آغاز سفر به شاهزاده دل بسته است، بدون آنکه خم بر ابرو بیاورد دلبریهای سرکشانه پرنسس را تحمل میکند. با این حال، اگرچه از نظر طراحی کارکتر فیزیکی «آرتور» فانتزی همچنان پسربچهای ده دوازده ساله باقی مانده و پرنسس «سلنیا» زنی کامل و جذاب است، اما در عمل کاملا مستعد عشقورزی به نظر میرسد. پیام پنهان فیلم چیست؟ تعدیل سن عشقورزی و ترک خانه، چیزی که پیشتر در سیزده یا گاهی دوازده سالگی ثابت نگه داشته شده است؟
همانطور که قبلا اشاره شد، این نوشتار قصد نقد فیلم «آرتور و مینیمویزها» را نداشته و هدف آن تنها ذکر نکتهای در مورد توجه به مسئله مخاطب در اقتباس از ساختارهای کهن بود. نکتهای که نیازمند بحثها و بررسیهای عمیقتر و دامنهدارتری است.
این یادداشت در شماره 59/60 مجله پیل بان منتشر شده است.
Labels: پویانمایی