شوخی
.
– خیلی بیمزه بود.
مرد دستهای لطیف دختر را گرفت و با شیطنت گفت:
– تو خوشمزهاش رو تعریف کن!
زن دستهایش را خلاص کرد و دلبرانه گفت:
– من بیادب نیستم. شعور دارم.
مرد خندید:
– بیمزه بود یا بیادبانه؟
– جفتاش!
– یکی دیگه بگم؟
– نه خیر!
– خوب تو بگو!
– میشه اون دهن گندهات رو ببندی و یه دقیقه گوش بدی؟
– خیلی خوب، بگو!
– بالاخره کار رو تموم کردم.
– هان؟
– خلاصش کردم.
– یعین چی؟
– کشتمش.
– شوخی میکنی.
– نه!
مرد با ترس به زن نگاه کرد:
– یعنی چی؟
– چقدر خنگ شدی! یعنی اینکه کلکش رو کندم. یه جوری که هیچ کس بو هم نمیتونه ببره. حالا میتونیم همیشه با هم باشیم. بدون ترس از لو رفتن.
– شوخی میکنی.
– نه.
– شوخی میکنی.
زن تو صورت مرد زل زد و خندید.
Labels: طرح
2 Comments:
سلام آقاي جلاليپور
شوخي زيبايي بود. شروع موقعيت از جايي كه مرد جوكي بيمزه براي زن تعريف كرده، بسيار هوشمندانه است چون بعد از آن زن حفيقت تلخي را به مرد ميگويد كه در نظر او فقط شوخي ميتواند باشد.
انگار فضا سازی بیشتری مبخواهد بهرام جان، بگو اصلاً به تو چه!!!
Post a Comment
<< Home