وب نوشته‏های بهرام جلالی‏پور

Thursday, February 01, 2007

زنده به گور

از پیر شدن میترسیدم. از چروک افتادن زیر چشمام وحشت داشتم. اما حالا نگاه کن! ببین به چه روزی افتادم. حتی وقت نکردم پیر بشم. بیخیال نشسته بودم تو ایوون و دونههای درشت برفی رو که روی درختای لختوعور باغ میشستن نگاه میکردم که یههو بیهوا سر رسید.

مرد یه لحظه از کندن دست برداشت. سیگاری گیراند و پک محکمی به آن زد و پرسید:

سکته کردی؟

دوتا، مغزی و قلبی با هم.

واسه سیگاره. زهر مار لعنتی پوک میکنه آدمرو.

سیگاری نبودم.

نبودی؟

نبودم.

مرد با تعجب پک محکم دیگری به سیگارش زد و گفت:

خوب حالا یه پک بزن! خوبه واست. قبل از رفتن اون زیر گرمت میکنه.

دختر کبود شده بود. حس کرد خون توی رگهایش یخ زده است. دستهایش نای حرکت نداشتند. مرد پک محکم دیگری به سیگار زد و آن را گذاشت گوشه لب دختر. بعد خودش دوباره مشغول کندن شد. دختر حرکت دود سیگار گورکن را در ریهها حس کرد و چندشاش شد. مرد سیگار را برداشت و پک آخر را هم زد. بعد تهسیگارش را انداخت توی همون گودال و از آن بیرون آمد. از دور سر و کله یک مشت زن و مرد سیاه پوش پیدا شد. انگار تازه قطعه را پیدا کرده بودند و حالا داشتند نزدیک میشدند. به نظر آدمهای متمولی میآمدند. شاید یک انعامی میدادند. مرد پارچه روی صورت دختر را دوباره پوشاند و قیافه متاثری به خود گرفت. نمیدانست چرا به نظرش رسیده بود با دختر حرف زده است.

Labels:

3 Comments:

Anonymous Anonymous said...

سلام دوست عزیز
باز هم باز گشتی بی دلیل. نوشتن را دوباره آغاز کردم، کمی با حال و هوایی دیگر. با دیدن عنوان این مطلب یاد شعری از سایه افتادم:
چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی
بگذار تا بمیرد به بر تو زنده واری
شادباشی

12:09 AM  
Anonymous Anonymous said...

با سلام آقاي جلالي پور
شما هم در فرانسه تحصيل مي كنيد؟ در اين صورت مي دانيد كه چه مي كشيم! به خصوص اين اواخر كار واقعاً طاقت فرسا است. من هم مانند شما آرزو داشتم كه به فارسي مي نوشتم. به هر تقدير از آشنايي با شما خوشحالم.
پيروز باشيد

12:56 AM  
Anonymous Anonymous said...

سلام بهرام جان
- یکی نیست بگه اول ببین این بهرام جلالی پور همون بهرامه یا یه بهرام دیگه!!!- خوبی ؟
امشب نشستم دوستان قدیمو جستجو میکنم، بهم خبر بده که خودتی یا نه، اگه خودت بودی به خانمت هم سلام برسون

12:51 PM  

Post a Comment

<< Home