وب نوشته‏های بهرام جلالی‏پور

Thursday, November 10, 2005

درباب ضرورت مستند سازی در تئاتر


مصطفی اسکویی را نمی شناختم. نه از نزدیک , نه از دور. البته سال ها قبل یکی دو بار کتابی را که در مورد تئاتر در ایران نوشته بود, خوانده بودم و صرف نظر از برخی بخش های آن, از اینکه می دیدم به جای شرح و داوری بی طرفانه آن روزگار, کتاب را تبدیل کرده است به آلبوم خانوادگی و بیوگرافی نافروتنانه خود, حرص خورده بودم و جدی اش نگرفته بودم. با این حال, هنوز از اینکه او را نشناخته باشم احساس شرم می کنم. نه بدان دلیل که دیدگاهم در مورد کتابش تغییر کرده باشد یا چون با غافله مرگ همراه شده است بخواهم راه تجلیل پیش گیرم؛ آنگونه که ما قوم مرده پرست اغلب چنین می کنیم. (1) بلکه از آن رو که می بینم باز برگی از تاریخ معاصر تئاتر کشورمان از شاخه جدا شد و در باد گم شد, بی آنکه چندان که باید و شاید, نشانی از خود باقی گذارد. بی آنکه ...

غرب بیش از پنج سده تئاتر دارد و جزء جزء آن را به دقت می شناسد (یا تلاش می کند بشناسد). ما دو سده تئاتر داریم و هیچ چیز از آن نمی دانیم. در کلاس های دانشگاهی رشته تئاتر دو واحد درسی به نام "تعزیه" و سه واحد درسی به نام "نمایش در ایران" (اگر برنامه درسی از هفت هشت سال پیش تغییر نکرده باشد) وجود دارد. در این کلاس ها چه چیزی آموزش داده می شود؟ وقتی خاطراتم را می کاوم می بینم تمام چیزی که به شخصه از کلاس دو واحدی تعزیه یاد گرفته بودم این توهم مضحک بود که برشت تکنیک آشنایی زدایی (یا همان فاصله گذاری معروف که برخی گمان می کردند بایستی با متر اندازه اش گرفت!) را از تعزیه الهام گرفته است و استدلال استاد محترم این بود که چون "شمر خوان" قبل از خطاب قرار دادن "امام حسین خوان" تعظیم می کرد, در وقع, به نوعی فاصله می گذاشت! اما اینکه با این کار کدام امر بدیهی فرض شده را را زیر سوال می برد و به تعبیر برشت آشنایی زدایی می کند؟ سوالی بود که هیچ گاه نپرسیدیم؛ یعنی نمی دانستیم که بپرسیم. برنامه کلاس سه واحدی نمایش در ایران نیز به خوانش صرف هفت هشت ده تا نمایشنامه چاپ شده برخی نویسندگان و ریشخند گرفتن آشکار و پنهان ضعف های تکنیکی آنها محدود می شد بی آنکه این آثار در متن تاریخی و فرهنگی و اجتماعی زمانه خودشان داوری و این سوال طرح شود که آیا همواره این معرفت امروز نسبت به این ضعف ها وجود داشته است یا به مدد تلاش های همان پیشروان است که امروز نمایشنامه هایی نسبتا قابل قبول تر تولید می شود. (قید نسبتا را از آن رو به کار برده ام که معتقدم هنوز فکر و دست نمایشنامه نویسان در غل ده ها و صدها پارامتر محدود کننده است که مجال نمی دهد رها و آسوده بیاندیشند و بنویسند و بیافرینند).

خطاها رفع نمی شود مگر وقتی شناخته شوند و البته اراده ای نیز برای رفع آنها وجود داشته باشد. اگر از گذشته تئاتر کشورمان خبر نداشته باشیم همواره این خطر وجود دارد که خطاهای گذشته را تکرار کنیم. و گذشته شناخته نمی شود مگر آنکه به کندوکاو پیرامون آن بپردازیم و نقدش کنیم. نقدی نه از سر نفی و تحقیر بلکه از سر احترام و دلسوزی.

اما دریغ و درد که هرگز اراده ای موثر در این زمینه وجود نداشته است و اگر هم گاهی کوششی شده فردی و گذرا بوده است و تیر در تاریکی انداختن و مشت بر دیوار کوبیدن. در حالی که, فرایند تهیه و پردازش اسناد و مدارک نیازمند وجود فعالیتی گسترده و سازمان یافته است. بر خلاف برخی دیگر از زمینه های مطالعاتی, بخش مهمی از زمینه ها و عوامل تولید تئاتر نامکتوب و از بین رفتنی است. کما اینکه, از یک اجرای تئاتری معمولا فقط متن نمایشی, پوسترها و اعلان ها و عکس های صحنه و گزارشات و نقدهای مکتوب مندرج در جراید باقی می ماند. حتی دکور نمایش نیز پس از مدتی تخریب می شود. ضبط ویدئویی نمایش هم به خاطر تفاوت های ماهوی دو رسانه تماما منطبق بر کلیت نمایش نیست. (2)

با این حال, اگر انجام تحقیق علمی در مورد تاریخ تئاتر دوران گذشته دشوار است, خوشبختانه در مورد تاریخ معاصر این امر سهل تر و امکان پذیرتر است. منتها بایستی پژوهش تاریخی تئاتر نیز به همان اندازه اجرای تئاتر صاحب ارزش و اهمیت اجتماعی و فرهنگی باشد.

در غرب شاهدیم که به کرات استادی معتبر انرژی و مهارتش را صرف گرد آوری آرای صاحب نظران و برگزاری همایشی تخصصی برای معرفی جنبه های کاری یک هنرمند معاصر (و گاه حتی زنده) می کند. یا می بینیم که بسیاری از پایان نامه ها و رساله های دانشجویی به بررسی آثار هنرمندی زنده و فعال اختصاص می یابد (موضوع رساله خود من بررسی آثار چند نمایشنامه نویس است که هنوز در قید حیات اند و کار می کنند و چه بسا شاید روزی در نشست دفاعیه از من در مورد اثر تازه ای از آنها سوال خواهد شد که در فاصله تکثیر و توزیع نسخه های رساله و جلسه داوری منتشر شده است! ) اما, خوب بیاد می آورم استاد بزرگواری را که سال ها پیش از حضور در جلسه دفاعیه رساله کارشناسی دانشجویی که به بررسی آثار نویسنده ای جوان - ولی در آن روزگار مطرح و پرکار- پرداخته بود, سرباز زد و نمره ای غیابی داد و پیغام فرستاد که: "فلانی کیه که من سر جلسه پایان نامه بررسی کارهایش بروم؟" ... و این نخوت, نه تنها آفت هنر و هنرمند است, با منش علمی نیز هم سازی ندارد.

هر روز برگ تازه ای از درخت تاریخ شفاهی تئاتر کشورمان کنده می شود و کنج گسترده تری از قلمرو آن در تاریکی فرو می رود. دیری نخواهد پائید که خاطره مان را تهی تر از همیشه یابیم و باور کنیم که تاریخ از خودمان آغاز شده است. آنگونه که امروز, برخی ناآگاهانه و از سر جوانی و غرور و برخی آگاهانه از سر منفعت طلبی بر این باورند.

خواندم که این روزها مراسم تقدیر از سعدی افشار برگزار شده است اما هیچ جا ندیدم که تلاشی برای مستند سازی خاطرات او صورت گرفته باشد یا نیت انجام آن از ذهن کسی گذشته باشد. برای او و خودمان آرزو می کنم چنان دیر بپاید که اراده ای جهت این کار شکل گرفته باشد.

پی نوشت ها:

1) و راستی چرا این چنینیم؟ شاید از آن رو که مردگان پیش تر رای نهایی شان را صادر کرده اند و امکان تغییر آن را ندارند. اما زندگان هر آن ممکن است کنند یا چیزی گویند که خلاف میل و ذائقه ما باشد. گمان می کنیم اگر امروز کسی را تحسین کردیم و فردا مرتکب خطایی شد, بر دامان ما گردی می نشیند که آن را با آب هفت کوثر و زمزم نیز نتوان شست. عادت نکرده ایم امروز آدم ها را با امروزشان بسنجیم و فردایشان را با فردایشان. عادت نکرده ایم به نقد...

2) از همه بدتر وضعیت بازیگر است. روزی, در یکی از کلاس های نظری بازیگری, استاد با افتخار توضیح می داد که برای تحقیق در مورد چگونگی بازی فلان بازیگر نشانه ای یافته است در فلان رمان که نویسنده - به زعم او- در قالب تشریح بازی فلان پرسوناژ در صحنه ای از تئاتر تجربه دیدار خودش را از نمایشی با بازی آن بازیگر شهیر توصیف کرده است. البته جای آن بود که آدم بپرسد شما چطور دریافته اید که اشاره او به آن بازیگر خاص است؟ اما چون رعایت جایگاه استاد و شاگردی (چه برسد به آنکه دانشجوی خارجی باشی و زبان هم یارای هماوردی کامل نداشته باشد) اجازه طرح چنین سوالی را نمی داد, به همین اکتفا کردم که " چگونه می توان اثار داستانی را ,که مبنای آنها خلاقیت هنرمند و درآمیختن واقعیت با خیال است, مبنای تحقیقی علمی و مستدل قرار داد؟" اما همین سوال محتاطانه تر نیز باعث شد استاد برآشوبد و من دریابم که با تردید در سندیت مدرکی که به سختی فراهم آمده است, جرمی بزرگ مرتکب شده ام!

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home