وب نوشته‏های بهرام جلالی‏پور

Tuesday, November 08, 2005

روزی روزگاری تئاتر

یاد سینما شهرفرنگ به خیر! همان موقع که در آتش سوخت و فر و ریخت خوب می دانستم که باید با مکان تجدید خاطره تعدادی از بیادماندنی ترین فیلم هایی که در نوجوانی دیده بودم خداحافظی کنم. خوب می دانستم که در دیار ما چیزی که سوخت دیگر سوخته است.

و حالا, دیوارهای تئاتر شهر دارند فرو می ریزند. چه فرق می کند به عمد یا سهو؟ مهم این است که دارند فرو می ریزند و دوباره هیچگاه ساخته نمی شوند.

پیش تر, وقتی می دیدم انرژی و خلاقیت صدها هنرمند مشتاق و ده ها گروه تئاتری علاقه مند در صف طولانی تصویب متن و تالار تمرین و نوبت اجرا در رگ ها خشک می شود و در استخوان ها می پوسد, پرداختن به تئاتر برایم بی معنی می نمود و حق می دادم به آنان که در میانه راه روی می چرخاندند و راهی سینما یا تلویزیون می شدند. از خود پرسیدم: وقتی تالاری وجود ندارد که دانش آموختگان این مراکز در آنها آموخته های خویش را به کار بندند, فایده این همه دانشکده و آموزشکده تئاتر چیست؟ آیا برای اندیکاتور نویس شدن در سازمان ثبت اسناد به بوطیقای ارسطو و نظریات دیدرو نیاز دارند یا برای راننده شدن در یک آژانس کرایه اتومبیل به آرای آنتونن آرتو یا روش استانیسلاوسکی نیازمندند؟ اما همین کورسویی که در تقاطع خیابان انقلاب و خیابان ولی عصر وجود داشت دلگرمم می کرد که مجالی هرچند محدود وجود دارد و بهانه ای خواهند داشت که بخواهند بیاموزند.

با وجود استعدادهای خارق العاده که در کشور ما وجود دارد و با وجود کارهای درخشانی که صورت می گیرد, متاسفانه مقایسه آماری تعداد و امکانات تالارهای نمایشی در ایران در مقابل مثلا کشوری مثل فرانسه (که حتی در دهات کوره هایش هم حداقل یک تالار نمایش وجود دارد و محروم ترین مراکز استان آن تالارهایی به مراتب مجهزتر و مدرن تر از تالارهای وحدت و تئاتر شهر تهران دارند) بسیار شرم آور است و گرنه به این ترتیب می توانستیم نشان دهیم که در این شرایط حفظ و نگهداری امکانات موجود چقدر حیاتی است. با این حال, به جرات می توان گفت که وضعیت نگهداری و میزان رسیدگی به همین یک تالار پایتخت نیز همواره اسف بار بوده است چه برسد به اینکه حالا تیشه بیل مکانیکی با پایه هایش هم آشنا شده است.

حالا که دیوارهای تئاتر شهر فرو می ریزند, در می یابم دیوارهای تکیه دولتی در حال فرو ریختن اند که هیچ گاه در این سرزمین بخت بیداری نداشته است. با فروریختن تئاتر شهر در من چیزی فرو می ریزد, اما نمی شکنم. زیرا همواره آموختن اصلی ترین انگیزه ام بوده است. بی آنکه سودای به کار بستن آنها را در سر پرورده باشم و (هرچند اگر به زعم صاحب گلستان به زنبوران بی عسل تشبیه شوم) همواره بیشترین لذت را از آموختن برده ام و خواهم برد. نگاهم به تئاتر شهر نیز همیشه نگاه به مکانی بوده است برای نشستن و چشم دوختن به جادوی صحنه, نه ظاهر شدن در سمت دیگر آن و جادوآفرینی. (اما می دانم که با فرو ریختن تئاتر شهر نبض بسیاری از زدن باز می ایستد. همانگونه که وحشت فروریختن تئاتر پارس قلب بازیگری خسته را از حرکت باز ایستاند.راستی سراغی ازش می گیرند؟)

گفتم که. مهم نیست دیوارهای تئاتر شهر به عمد فرو می ریزند یا سهو. مهم نیست که در میدان نقش جهان به عمد برج ساخته می شود یا سهو. مهم نیست که پروژه مونوریل تهران به عمد از میدان آزادی عبور می کند یا سهو. مهم نیست که روی دشت اطراف محوطه تاریخی تخت جمشید به عمد سد بسته می شود یا سهو. زیرا اصولا وقتی پای یک امر مهم در میان است, اتفاقی که از روی سهل انگاری می افتد فرقی با اتفاقی که از روی عمد روی می دهد ندارد. وقتی در یک امر مهم سهل انگاری می کنیم یعنی به عمد نخواسته ایم توجه کنیم.

وقتی داشته های طبیعی و تاریخی ایران را با برخی از کشورهای توسعه یافته مقایسه می کنیم می بینیم با بهره گیری درست از داشته هایشان به ثروت و احترام دست یافته اند و ما با مشغول بودن به نفی و تخریب دائمی در فقر دست و پا می زنیم و مهمتر از آن اینکه به عنوان مردمی بی فرهنگ و عقب مانده معرفی می شویم. نمی دانم چرا ما مردم با خودمان عناد داریم. نمی فهمم چرا سرمایه هایمان را از بین می بریم. نمی دانم. واقعا نمی فهمم چرا؟ قبلا, وقتی موضوع تعطیلی تئاتر پارس مطرح بود, در مطلبی تحت عنوان "من برای تعطیل شدن تئاتر پارس دل نمی سوزانم" نوشتم که از نظر من تئاتر پارس از همان روزی خراب شد که تکیه دولت. و منظورم این بود که پروژه تخریب فرهنگی مستقل از نظام سیاسی یا ایدئولوژیک حاکم است و ربطی به دیروز و امروز ندارد. تخریب فرهنگی متاسفانه یک خصلت نهادینه شده در ذات ماست که باعث می شود در هر برهه به جای نقد گذشته به نفی کلیت آن بپردازیم. اصولا در این خصلت نقد جایگاهی ندارد زیرا لازمه نقد احترام و مشروعیت قائل شدن برای تعدد آراء و فضای چند صدایی است. من از روزی می ترسم که جایی برای مرور خاطرات تئاتری مان هم باقی نماند و در دفترهای قدیمی مان بخوانیم: روزی روزگاری تئاتر...

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home