وب نوشته‏های بهرام جلالی‏پور

Wednesday, November 02, 2005

تکثرگرایی هنری

از دیشب که نسخه دی وی دی فیلم ترمینال ساخته استیون اسپیلبرگ را دیدم مدام دارم به مسئله اقتباس در هنر فکر می کنم.

مسئله اقتباس خصوصا از آن نظر مشغله این روزهایم شده بود که سرگرم تجزیه و تحلیل نمایشنامه جشن پینه دوزها (La fête du cordonnier) بودم که میشل ویناور از نمایشنامه The Shoemarker's Holiday اثر توماس دکر (Thomas Dekker) اقتباس کرده بود و به وضوح می دیدم که چندان کار خلاقه ای نکرده و کارش بیشتر ترجمه دوباره نمایشنامه از انگلیسی به فرانسه بوده است. (کم و بیش عین همان نوع اقتباس هایی که در ابتدای آشنایی ایرانیان با تئاتر غربی از آثار مولیر صورت می گرفت و بیشتر شامل تغییر نام پرسوناژها از فرنگی به فارسی بود) و این کاملا متفاوت است از اقتباس هایی که مثلا سارتر در مگس ها و آنوی در آنتی گونه از آثار کلاسیک یونان باستان کرده اند.

اگرچه برخی نظریه پردازان و منتقدین مثل پاتریک پاویس (Patric Pavis) حوزه اطلاق واژه اقتباس (Adaptation) را بسیار وسیع درنظر می گیرند (تا آنجا که حتی گاهی ترجمه را هم نوعی اقتباس می داند), اما به نظر من, اقتباس اگر در برگیرنده دیدگاه شخصی و اختصاصی هنرمند نسبت به محصول یا پدیده مرجع نباشد غیر از اینکه وقت و انرژی را در باز تولید (یا به عبارت بهتر رونویسی) اثری مشابه هدر دهد چیزی به گنجینه معارف بشری نخواهد افزود.

درست از همین زاویه دید است که ترمینال به نظرم نمونه ای مثال زدنی آمد:

**

چند ماه پیش, موقع اکران عمومی فیلم ترمینال گزارش هایی در مورد مهران کریم ناصری از تلویزیون پخش شد؛ مردی که سال هاست از سالن ترانزیت فرودگاه شارل دوگل پاریس خارج نشده و الهام بخش فیلم اسپیلبرگ بوده است. با این حال, چندان به دیدن فیلم ترغیب نشدم. زیرا گذشته از اینکه فکرم شدیدا درگیر عوض کردن آپارتمان بود (آژانس های مسکن همه ضامن پروپا قرص می خواستند که ما نداشتیم و به همین دلیل به هر دری می زدیم نمی توانستیم جای مناسبی پیدا کنیم و ... بگذریم. حالا که همه چیز به خیر و خوشی گذشته است) تماشای یک فیلم اقتباسی, آنهم از نوع بیوگرافیک, هم در نظرم چندان جذابیتی نداشت.

حتی سراغ نسخه دی وی دی فیلم هم با تردید رفتم. در واقع, بیشتر این فائزه بود که اصرار داشت فیلم را ببینیم و وقتی رفت فیلم Closer را پس بدهد, بالاخره دی وی دی ترمینال را گرفت. (تماشای این فیلم هم یکی دو روز ذهنم را با پرسش هایی درباره مناسبات رسانه ای تئاتر و سینما درگیر کرد. موضوع و ساختار فیلم شدیدا تئاتری بود. با این حال در آن می شد به وضوح تفاوت عمده ماهیتی و تکنیکی تئاترهای فیلم شده سال های آغازین هنر سینما را از نمونه های امروزی مشاهده کرد. خصوصا با فلاش بکی که در سکانس تالاراپرا صورت می گیرد می شد در یافت که این تفاوت ها عمدتا در چه زمینه هایی ظهور یافته است. این مقوله تئاتر فیلم شده اگر چه بحث بسیار مهم و جالبی است اما نیاز به مجال مستقلی دارد. بگذریم.)

بعد از تماشای فیلم ترمینال اولین پرسشی که در ذهنمان نقش بست این بود که عکس العمل کریم ناصری در موقع تماشای فیلم چه می تواند بوده باشد؟ من البته اصلا تردید داشتم که او فیلم را دیده باشد. در یکی از گزارش های تلویزیونی, گوینده ابراز تاسف کرده بود که ناصری نخواهد توانست برای تماشای فیلم از فرودگاه خارج شود و برای تماشای فیلم به سینما برود. با این حال, فکر کردم بالاخره قطعا باید یک جوانمردی پیدا شده باشد که تدابیری فراهم کند که حداقل نسخه دی و ی دی فیلم در سالن ترانزیت برای او پخش شود. یا کسانی که بابت خرید داستان زندگی ناصری نیم میلیون دلار پرداخته اند شاید انقدر معرفت داشته اند که یک دستگاه ناقابل پخش دی وی دی نیز در اختیارش بگذارند یا شاید مسافری با محبت با رایانه پرتابلش فیلم را برای او نمایش داده باشد ... خلاصه این شد که با وجود تردید ها, قبول کردم که باید احتمالا فیلم را دیده باشد.

فائزه گفت: قطعا خیلی حرصش در میاد. من هم فکر کردم اگر ناصری فیلم را دیده باشد (معلوم بود که هنوز شک دارم که آن را دیده است یا نه؟ زیرا هیچ گزارشی در این مورد در رسانه ها منعکس نشد. حداقل اینکه من چیزی در این مورد ندیده بودم و در این صورت فکر می کنم چقدر کج سلیقگی و بی استعدادی است که هیچ خبرنگاری پیدا نشده برای اطلاع از نظر ناصری در مورد فیلم کنجکاوی به خرج دهد) حتما حرصش در می آید؛ اما در عین حال فکر کردم در داوری هنری باید حق را به اسپیلبرگ بدهم که نخواسته باشد خود را درگیر به تصویر کشیدن وقایع زندگی فردی خاص کند و با کاربست شگردهای هنری اثری خلق کند فراتر از وضعیت های انفرادی. (راستی دقت کرده اید که حتی عادی ترین آدم ها هم فکر می کنند زندگی شان یک داستان است و خیال می کنند اگر کسی پیدا شود آن را بنویسد و یا فیلم کند برده است؟)

قصد بحث در مورد کم و کیف فیلم یا نقد آن را ندارم. همین قدر می گویم که به نظرم سرگرم کننده بود. در آغاز به دنبال نشانه هایی از سرزمین آشنایم می گشتم (عین همان کاری که احتمالا ناصری موقع تماشای فیلم با ابعاد وسیع تری, به وسعت جست و جوی نشانه های آشنای سرگذشتش کرده است) اما همین قدر که معلوم شد شخصیت ایرانی فیلم مورد الهام داستان تبدیل به تبعه کشوری فرضی از حوزه بالکان شده (گو اینکه بالاخره اشاره ای به درگیر شدن این کشور فرضی در یک انقلاب داخلی و یک جنگ بیرونی خواه ناخواه مطابقت آن با جغرافیای سیاسی اخیر ایران را یادآور می شود) خیالم راحت شد و فکر برقراری نسبت ژئوپولتیک بین رویدادهای سیاسی نشان داده شده در فیلم و رویدادهای این سال های تاریخ کشورمان را از سر بیرون کردم.

البته قطعا در فیلم از برخی خاطرات و زوایای زندگی ناصری استفاده شده است. نمی دانم چرا, اما فکر می کنم مثلا صحنه جمع آوری چرخ های رها شده حمل چمدان و برگرداندن آنها به سکوی محل استقرار چرخ ها برای پول به دست آوردن, یا استحمام زیر شیر دستشویی و ... از خاطرات ناصری اخذ شده است. اما خوب, در مقایسه با کل داستان, این میزان اقتباس قطعا خیلی ناچیز بوده است و آدم پیش خودش فکر می کند یعنی ارزش نیم میلیون دلار را داشته است؟

***

بله, در مقایسه با برخی رفتارهای رایج در کشورمان درک این مسئله که فیلمسازی نیم میلیون دلار بابت خرید داستانی داده باشد که نسخه نهایی آن حداقل شباهت را با نسخه اولیه دارد, برایش سخت می شود. نمونه های وطنی ما همین قدر که محل وقوع داستان را از فرودگاه شارل دوگل به جان اف کندی تغییر بدهند برایشان کفایت می کند که ادعا کنند داستان دیگری ساخته اند.

بیاد دارم سال ها قبل یکی از گروه های جوان و خلاق تئاتر کشورمان, که متاسفانه به دنبال استقبال عمومی از آثارشان دچار اختلاف و انشعاب شد, نمایشی را به روی صحنه برد که نمایشنامه مستحکم و قابل تامل آن تحسین همگان را برانگیخت. اما کم کم دهان به دهان گشت که این نمایشنامه از فیلمنامه فلان فیلم خارجی اقتباس شده است و عاقبت نویسنده هم پذیرفت که بله, در نگارش نمایشنامه خود به آن فیلم خاص نظر داشته است. بدبختانه از این موارد در کشور ما بسیار اتفاق می افتد. حتی استراتژی برخی از هنرمندان این است که تا وقتی قضیه فاش نشده است به قول معروف "صدایش را در نیاورند" (درست عین اتفاقی که با داستان سالینجر افتاد و قطعا همه از آن مطلعید)

این عمل به نظر من عملی متهورانه است (لطفاً به بار منفی معنایی صفت توجه کنید. منظور شجاعت نیست) زیرا همواره امکان "لو رفتن قضیه" وجود دارد و به مدد وجود و گسترش رسانه ها دیگر کمتر زاویه ای یافت می شود که همچنان تاریک مانده باشد یا دست کم به طور دراز مدت تاریک باقی بماند. اما از آنجا که پرداختن به مواد از قبل حاضر و آماده مستلزم چالش فکری و صرف انرژی به مراتب کمتری است و به علاوه این مواد اغلب امتحان خود را قبلا پس داده اند و موفق به جلب اقبال عمومی شده اند همواره وسوسه انگیزند. خصوصا در کشوری که در مورد قوانین مربوط به اقتباس ممنوعیت خاصی وضع نکرده است.

اگر هنرمندی دست به اقتباس می زند؛ این اقتباس بایستی آنقدر هنرمندانه و بالاتر از آن خلاقانه و نوآورانه باشد که وی شجاعت ذکر منبع اقتباس را در خود ببیند و بتواند با صدای بلند و با افتخار آن را اعلام کند. اقنباس باید نگاهی نو به موضوعی قبلا ذکر شده باشد. نگاهی نو از زاویه ای نو؛ نقد آن و نشان دادن وجهی متفاوت از آن. اقتباس باید ذکر این نکته باشد که حقیقتی تام و تمام وجود ندارد و - به قول متیو ویسنی ئک (Matei Visniec) - مثل پاره های آینه ای متلاشی شده هر تکه اش نزد کسی است. در این صورت اقتباس نه عملی مذموم که هم صدا شدن با فرایند و تحولات ادبی معاصر است. چیزی که شاید بتوان از آن به عنوان فرایند اجرایی نظریه تکثرگرایی هنری نام برد.

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home