فیلمساز در آفساید
فیلم سینمایی «آفساید»، پنجمین فیلم بلند جعفر پناهی (محصول 1385) اواخر دسامبر 2006 و اوایل ژانویه 2007 در فرانسه اکران عمومی شد و با توجه به سابقه پخش فیلمهای قبلی او از تلویزیونهای عمومی، از جمله «طلای سرخ» (محصول 1381) و «دایره» (محصول 1378) در سال گذشته، متاسفانه چندان دور نیست که این فیلم نیز به زودی از شبکههای سراسری تلویزیون این کشور پخش شود. چای یا قهوه
فیلم به ظاهر داستانی سرراست و ساده دارد: دختر نوجوانی تصمیم میگیرد با پوشیدن لباس مردانه برای تماشای مسابقه فوتبال بین ایران و بحرین به ورزشگاه آزادی برود اما قبل از ورود به ورزشگاه بازداشت و تا دقایقی پیش از پایان مسابقه به همراه پنج دختر بازداشتی دیگر در محوطهای پشت دیوار نگهداری میشود. بخش اعظم فیلم در این محوطه بسته پشت ورزشگاه سپری میشود و دوربین فیلمساز، بدون اینکه حتی یک لحظه وسوسه شود تا به زمین بازی سرک بکشد، گفتوگوی بیهدف این دختران بازداشتی را با سربازان وظیفه مامور مراقبت از آنها به تصویر میکشد. دقایقی از قبل از پایان مسابقه دخترها را سوار مینیبوسی میکنند تا به «منکرات» ببرند اما پیش از رسیدن به آنجا خبر پیروزی تیم ملی ایران و راهیابی آن به جام جهانی 2006 آلمان اعلام میشود. دختر از شادی گریه میکند و فاش میسازد که برادرش یکی از هفت تماشاگری بوده است که در پایان مسابقه ایران- ژاپن بر اثر ازدحام جمعیت جان باختهاند و او قصد داشته با رفتن به ورزشگاه جای خالی برادرش را پر کند. مردم به اصرار سرباز آذری را که تا آن موقع سرسختانه از بازداشتیها مراقبت میکرد برای شرکت در جشن پیاده میکنند و دخترها به جمعیت انبوهی میپیوندند که برای جشن گرفتن پیروزی تیم ملی ایران به خیابانها ریختهاند. دختر نیز به یاد برادرش و سایر کشتهشدگان بازی ایران-ژاپن هفت فشفشه روشن میکند. چای یا قهوه
اما متاسفانه، این طرح ساده و سرراست در پرداخت به نحو شگفتانگیزی گسسته، متشتت و غیر حرفهای از آب در آمده است. شاید التزام فیلمساز به استفاده از حال و هوای مدت زمان یکی-دو ساعته انجام بازی و نیز رویکرد بداههپردازانه فیلم موجب شده وی از کنار ابتداییترین و بدیهیترین قواعد ساخت یک فیلم داستانی حرفهای به سادگی بگذرد و فیلمی ارائه دهد که سرشار از اما و اگر و نیز حواشی زائدی باشد که ربط چندانی به روایت فیلم ندارند: مثل ماجرای پسر جوانی که در ابتدای فیلم متوجه وجود دختر در مینیبوس میشود و قول میدهد به او در وارد شدن به ورزشگاه کمک کند اما در ادامه فیلم ناپدید میشود، سربازی که تلفن همراه دختر را میگیرد و به دوست دخترش تلفن میزند، یا پسر جوانی که از کتک خوردن توسط همه گله میکند و... چای یا قهوه
ساختار روایی فیلم نیز سرشار از ضعفهای تکنیکی است: مثلا فیلم با مرد سراسیمهای شروع میشود که در جستوجوی دخترش است که از مدرسه فرار کرده است تا برای تماشای فوتبال به ورزشگاه برود. مرد سوار مینیبوسی میشود و وقتی این مینیبوس در بزرگراه با مینیبوس دومی به موازات هم قرار میگیرند، به مینیبوس دوم منتقل میشویم که دختر برادر از دست داده در آن سوار است. تماشاگر تقریبا تا نیمههای فیلم چنین تصور میکند این دختر همان دختری است که پیرمرد جستوجو میکند. اگر این امر آگاهانه صورت گرفته باشد جای این سوال است که هدف کارگردان از فریب دادن تماشاگر چه بوده است؟ چه کارکرد معنایی یا زیباییشناختی خاصی در پس آن بوده است؟ اگر هم این مسئله به طور سهوی صورت گرفته باشد- که با توجه به ضعفهای بسیار فیلم اصلا بعید نیست- بایستی فیلمساز را به خاطر شتابزدگی بسیار ساختار روایی فیلم مورد شماتت قرار داد. چای یا قهوه
محل بازداشت دختران نیز که میتوانست بهانهای باشد برای گرد آوردن دخترانی از طبقات مختلف اجتماعی و این فرصت را فراهم سازد که فیلمساز به نحوی منطقی و جامعهشناختی به موضوع مورد بررسی بپردازد، عملا تبدیل به محل گردهمآیی خنثی تعدای آدم بیهویت میشود. همچنین است نحوه انتخاب کسانی که مامور مراقبت از این زندانیها شدهاند: تعدادی سرباز وظیفه ساده دل شهرستانی که نه قادرند و نه میتوانند نماد تفکر تصمیمگیر و حاکم بر فضای سیاسی و اجتماعی کشور باشند. در این میان است که فیلمساز میکوشد با برقرار کردن فضای دیالوگ بین جسورترین دختر از جمع بازداشتیها با سادهدلترین سرباز از جمع نگهبانان پرسشی را که ظاهرا فیلم در جستوجوی یافتن پاسخ آن است مطرح کند: اینکه چرا زنان نبایستی حق ورود به ورزشگاهها را داشته باشند؟ شگفت است که فیلمساز پاسخ این پرسش را در کلام سرباز آذری زبان سادهدلی جستوجو میکند که هنوز حتی نمیداند که زنان ایران اجازه رفتن به سینما را دارند! چای یا قهوه
فیلم به ظاهر داستانی سرراست و ساده دارد: دختر نوجوانی تصمیم میگیرد با پوشیدن لباس مردانه برای تماشای مسابقه فوتبال بین ایران و بحرین به ورزشگاه آزادی برود اما قبل از ورود به ورزشگاه بازداشت و تا دقایقی پیش از پایان مسابقه به همراه پنج دختر بازداشتی دیگر در محوطهای پشت دیوار نگهداری میشود. بخش اعظم فیلم در این محوطه بسته پشت ورزشگاه سپری میشود و دوربین فیلمساز، بدون اینکه حتی یک لحظه وسوسه شود تا به زمین بازی سرک بکشد، گفتوگوی بیهدف این دختران بازداشتی را با سربازان وظیفه مامور مراقبت از آنها به تصویر میکشد. دقایقی از قبل از پایان مسابقه دخترها را سوار مینیبوسی میکنند تا به «منکرات» ببرند اما پیش از رسیدن به آنجا خبر پیروزی تیم ملی ایران و راهیابی آن به جام جهانی 2006 آلمان اعلام میشود. دختر از شادی گریه میکند و فاش میسازد که برادرش یکی از هفت تماشاگری بوده است که در پایان مسابقه ایران- ژاپن بر اثر ازدحام جمعیت جان باختهاند و او قصد داشته با رفتن به ورزشگاه جای خالی برادرش را پر کند. مردم به اصرار سرباز آذری را که تا آن موقع سرسختانه از بازداشتیها مراقبت میکرد برای شرکت در جشن پیاده میکنند و دخترها به جمعیت انبوهی میپیوندند که برای جشن گرفتن پیروزی تیم ملی ایران به خیابانها ریختهاند. دختر نیز به یاد برادرش و سایر کشتهشدگان بازی ایران-ژاپن هفت فشفشه روشن میکند. چای یا قهوه
اما متاسفانه، این طرح ساده و سرراست در پرداخت به نحو شگفتانگیزی گسسته، متشتت و غیر حرفهای از آب در آمده است. شاید التزام فیلمساز به استفاده از حال و هوای مدت زمان یکی-دو ساعته انجام بازی و نیز رویکرد بداههپردازانه فیلم موجب شده وی از کنار ابتداییترین و بدیهیترین قواعد ساخت یک فیلم داستانی حرفهای به سادگی بگذرد و فیلمی ارائه دهد که سرشار از اما و اگر و نیز حواشی زائدی باشد که ربط چندانی به روایت فیلم ندارند: مثل ماجرای پسر جوانی که در ابتدای فیلم متوجه وجود دختر در مینیبوس میشود و قول میدهد به او در وارد شدن به ورزشگاه کمک کند اما در ادامه فیلم ناپدید میشود، سربازی که تلفن همراه دختر را میگیرد و به دوست دخترش تلفن میزند، یا پسر جوانی که از کتک خوردن توسط همه گله میکند و... چای یا قهوه
ساختار روایی فیلم نیز سرشار از ضعفهای تکنیکی است: مثلا فیلم با مرد سراسیمهای شروع میشود که در جستوجوی دخترش است که از مدرسه فرار کرده است تا برای تماشای فوتبال به ورزشگاه برود. مرد سوار مینیبوسی میشود و وقتی این مینیبوس در بزرگراه با مینیبوس دومی به موازات هم قرار میگیرند، به مینیبوس دوم منتقل میشویم که دختر برادر از دست داده در آن سوار است. تماشاگر تقریبا تا نیمههای فیلم چنین تصور میکند این دختر همان دختری است که پیرمرد جستوجو میکند. اگر این امر آگاهانه صورت گرفته باشد جای این سوال است که هدف کارگردان از فریب دادن تماشاگر چه بوده است؟ چه کارکرد معنایی یا زیباییشناختی خاصی در پس آن بوده است؟ اگر هم این مسئله به طور سهوی صورت گرفته باشد- که با توجه به ضعفهای بسیار فیلم اصلا بعید نیست- بایستی فیلمساز را به خاطر شتابزدگی بسیار ساختار روایی فیلم مورد شماتت قرار داد. چای یا قهوه
محل بازداشت دختران نیز که میتوانست بهانهای باشد برای گرد آوردن دخترانی از طبقات مختلف اجتماعی و این فرصت را فراهم سازد که فیلمساز به نحوی منطقی و جامعهشناختی به موضوع مورد بررسی بپردازد، عملا تبدیل به محل گردهمآیی خنثی تعدای آدم بیهویت میشود. همچنین است نحوه انتخاب کسانی که مامور مراقبت از این زندانیها شدهاند: تعدادی سرباز وظیفه ساده دل شهرستانی که نه قادرند و نه میتوانند نماد تفکر تصمیمگیر و حاکم بر فضای سیاسی و اجتماعی کشور باشند. در این میان است که فیلمساز میکوشد با برقرار کردن فضای دیالوگ بین جسورترین دختر از جمع بازداشتیها با سادهدلترین سرباز از جمع نگهبانان پرسشی را که ظاهرا فیلم در جستوجوی یافتن پاسخ آن است مطرح کند: اینکه چرا زنان نبایستی حق ورود به ورزشگاهها را داشته باشند؟ شگفت است که فیلمساز پاسخ این پرسش را در کلام سرباز آذری زبان سادهدلی جستوجو میکند که هنوز حتی نمیداند که زنان ایران اجازه رفتن به سینما را دارند! چای یا قهوه
فیلمساز بارها میکوشد ناهنجاریهای حاکم بر فضای مردانه ورزشگاه را به عنوان تنها دلیل ممانعت از ورود زنان به ورزشگاهها عنوان کند: از پیرمرد کوری که به ورزشگاه میرود تا آزادانه فریاد بکشد و «فحش» بدهد تا اظهارات سربازهای وظیفه فیلم (تا آنجا که حتی نمیخواهند چشم دختران به دیوارنوشتههای داخل توالت ورزشگاه بیفتد!) دال بر این است که فیلمساز استدلال مسئولان را دال بر «جو نامناسب ورزشگاهها» پذیرفته است و در مقابل میکوشد با به نمایش گذاشتن روحیه غیورانه جوانان ورزشدوست ایرانی ثابت کند که اگر زنان به ورزشگاهها راه یابند، مردان ملاحظه حضور آنها را خواهند کرد: مثلا توجه کنید به وقتی که به خاطر حضور دختر در مینیبوس یکی میگوید «محیط خانوادگیه» و بقیه از دعوا و دشنامگویی دست بر میدارند، یا وقتی که مردان در موارد متعدد میکوشند نقشی برادرانه در مقابل زنان بازی کنند. اما ما در مقابل آن نگرش ساده دلانه و این استدلال سادهدلانهتر، ترجیح میدهیم همراه با پرسوناژ فیلم بپرسیم: «خداوکیلی مشکل فقط فحش دادن است؟» و از فیلمساز گله کنیم که چرا سطح مطالبات برابریجویانه زنان را که در ایام جام جهانی فوتبال و به تبعیت از تب و تاب همراه آن به صورت درخواست حق ورود به ورزشگاهها تجلی یافته بود تا این درجه سخیف کرده است؟ چای یا قهوه
درباره ویژگیهای فنی و تکنیکی فیلم سخن بسیار است و قطعا منتقدان به وقت آن به طور مفصل نوشتهاند. آن چیزی که صاحب این قلم را به نگارش درباره این فیلم مجبور ساخت بهرهبرداری وسیعی است که اربابان رسانهها در غرب از آثاری از این دست میکنند و کار را به آنجا میرسانند که هنوز در قرن بیستویکم بسیاری از شهروندان عادی این کشورها خیال میکنند مردم ایران شتر سوار میشوند و در چادر زندگی میکنند! چای یا قهوه
متاسفانه بخش اعظم فیلمسازان ما در گرداب افراط و تفریط غوطه میخوردند: یا همچون جعفر پناهی به طمع جلب نظر و توجه جشنوارههای جهانی و تهیهکنندگان برون مرزی با ارائه تصویری سیاه و یکسویه جامعهای بدوی یا نیمه بدوی را القاء میکنند که هیچ نقطه امیدی در آن نیست؛ و یا به طمع فتح گیشه و جلب رضایت تماشاگر متوسط شهری تصویری رویایی و آرمانی از جامعهای را به نمایش میگذارند که در آن همه چیز شیک و شاعرانه است. در حالی که منش جوانمردانه یک هنرمند در آن است که این امکان را فراهم سازد که همه صاحبان صدا بتوانند در اثرش به عنوان تریبون آزاد به بیان نظرات و دیدگاههای خود بپردازند نه اینکه به اختیار خود برخی از صداها را در آفساید باقی بگذارد. اینجاست که میبینیم هنرمندانمان چقدر نیازمند تمرین دموکراسی هستند! چای یا قهوه
درباره ویژگیهای فنی و تکنیکی فیلم سخن بسیار است و قطعا منتقدان به وقت آن به طور مفصل نوشتهاند. آن چیزی که صاحب این قلم را به نگارش درباره این فیلم مجبور ساخت بهرهبرداری وسیعی است که اربابان رسانهها در غرب از آثاری از این دست میکنند و کار را به آنجا میرسانند که هنوز در قرن بیستویکم بسیاری از شهروندان عادی این کشورها خیال میکنند مردم ایران شتر سوار میشوند و در چادر زندگی میکنند! چای یا قهوه
متاسفانه بخش اعظم فیلمسازان ما در گرداب افراط و تفریط غوطه میخوردند: یا همچون جعفر پناهی به طمع جلب نظر و توجه جشنوارههای جهانی و تهیهکنندگان برون مرزی با ارائه تصویری سیاه و یکسویه جامعهای بدوی یا نیمه بدوی را القاء میکنند که هیچ نقطه امیدی در آن نیست؛ و یا به طمع فتح گیشه و جلب رضایت تماشاگر متوسط شهری تصویری رویایی و آرمانی از جامعهای را به نمایش میگذارند که در آن همه چیز شیک و شاعرانه است. در حالی که منش جوانمردانه یک هنرمند در آن است که این امکان را فراهم سازد که همه صاحبان صدا بتوانند در اثرش به عنوان تریبون آزاد به بیان نظرات و دیدگاههای خود بپردازند نه اینکه به اختیار خود برخی از صداها را در آفساید باقی بگذارد. اینجاست که میبینیم هنرمندانمان چقدر نیازمند تمرین دموکراسی هستند! چای یا قهوه
Labels: سینما
6 Comments:
salam agha bahram babaye arian ...hal vaahval?mano yadeteh baradar?kash ba faezeh zodtar biain.inja jaye har seye shoma hesabi khalie.agha ...ya ali
rasty in film afsaido ham didam benzaram rythmesh kheili yenavakhte vasatash adam khaste mishe
نمي دانم چرا همه فكر مي كنند فيلمهايي كه به خارج مي روند بايد زندگي مردم مرفه را نشان دهند كه مبادا گزندي به آبروي ايران وارد شود. باور كنيد ديگر مردم احمق نيستند و مي دانند بر ما چه مي گذرد. فيلم آفسايد شايد از لحاظ تكنيكي اشكال داشته باشد، به هرحال من متخصص اين رشته نيستم و نمي توانم در اين مورد اظهار نظر كنم ولي مي دانم بسياري از نكات مطرح شده در آن واقعي بود. حتي در باره پيرمردي كه در آغاز فيلم به دنبال دخترش بود به نظر من تعليقي در داستان ايجاد نكرده بود. باور كنيم از مشكلات گفتن فقط براي راه يافتن به جشنواره ها هم نيست كه بخشي از رسالت يك فيلمساز است و بعد هم آن كه اين نيمچه آبرويي هم كه در خارج داريم و امروز براي خودمان صاحب سبكي در سينما شده ايم به همت همين فيلمهايي است كه فقط مي گوييد براي آن ور آب و جشنواره ها ساخته مي شوند. سري به آمار بزنيد چند درصد مردم زير خط فقر هستند؟ جنوب شهر تهران كه نه كمي پايين تر از ميدان ونك دنياي ديگري است. خيابان خوابها دروغ نيستند. بسياري از دختران فراري از چيزي فرار مي كنند كه لحظه اي تحمل نداريم حتي به آن فكر كنيم.
دوست عزیز، دینا کاویانی. ممنون از اظهار نظر شما. از آنجا که نشانی تماس نگذاشته بودید مجبورم در این صفحه برایتان توضیح بنویسم. امیدوارم که ملاحظه خواهید کرد: اگر یک بار دیگر سطور پایانی نوشته را مطالعه بفرمائید متوجه خواهید شد که حداقل من از آن دسته افراد نیستم که خواهان ارائه تصویری شیک از ایران -یا به تعبیر شما، نمایش دادن مردم مرفه- هستند. در پایان یادداشت فوق، من هر دو این گرایشها را به عنوان عملکردهایی مخرب نکوهش کردهام. ضمن اینکه بهتان اطمینان میدهم که این دسته دوم فیلمها اصولا شانس بسیار کمی برای مطرح شدن در جشنوارههای خارجی یا یافتن توزیع کننده جهانی دارند. بله، متاسفانه تئوری توطئه دست کم در این یک مورد مصداق دارد.
به عنوان نکته آخر هم عرض میکنم که اعتبار جهانیای که از آن نام بردهاید نیز نه برای سینما و یا اصولا جامعه هنری کشور که به حساب شخصی فیلمسازان واریز میشود و سهم مردم ما تنها تصویر ناقصی است که از آنها به جهان معرفی میشود. بیآنکه نمایش این فیلمها حداقل کوچکترین اهتمامی را برای رفع نابسامانیهای موجود برانگیزد. فکر میکنید نمایش فیلم دایره خیلی از مشکلات زنان خیابانی را حل کرد یا طلای سرخ گرهای از گرههای فروبسته به یادگار مانده از دوران جنگ را گشود؟
من از آن دسته آدم هايي نيستم كه مشكل را فقط در خانه نگاه دارم. نمي گويم فيلم دايره يا طلاي سرخ گره از مشكلي گشودند ولي دست كم نشان دادند كه مشكلي هست،مشكلي كه بسياري از ما ايراني ها هم آن را انكار مي كنيم. روي ديگر بحث آن جا است كه چرا اين فيلمها با اقبال بيشتري در جشنواره هاي خارجي مواجه مي شوند،به نظر من تنها دليلش ديد متفاوت اين فيلمها و نشان دادن تصاويري است كه چشم غربي عادت به ديدن آنها ندارد. تا دلتان بخواهد اينجا ماشين شيك و آپارتمان مدرن دارند، داستان زندگي را در جاي ديگر مي جويند. به عقيده من آن قدر هم كه ما سياست زده هستيم و همه چيزمان را با توطئه و سياست ربط مي دهيم، غربيها در معناي عام كلمه اينگونه نيستند. سينماي سياسي هم دارند ولي خيلي مستقل تر از آن چيزي هستند كه ما تصور مي كنيم. بهتر است همه چيز را با چهارچوبها و شرايط حاكم بر خودمان نسنجيم. مردمي هم هستند كه در شرايطي بسيار متفاوت از ما زندگي مي كنند. درمورد جايزه ها و اعتبار سينمايي من با شما هم عقيده نيستم. همانگونه كه مدال طلاي المپيك،المپيادهاي جهاني علمي و حتي تدريس يك استاد ايراني در فلان دانشگاه معتبر اعتبار و آبرويي براي ما مي آورد، اعتبار سينمايمان نيز براي همه ي مردم است.حالا هركس به حد خويش از اين اعتبار بهره اي مي برد. مسلم است كه بهره ي يك فيلمساز از اين اعتبار بيشتر خواهد بود.
در آخر فيلم چهارشنبه سوري در جشنواره نانت با استقبالل خوبي مواجه شد،فيلمي كه خانه ي تسبتا خوبي را نشان مي داد و آن قدر هم بدبخت و بيچاره نشانمان نداده بود.
پيروز باشيد.
آدرس وبلاگم: www.abiraha.persianblog.com
نمي دانم چرا آدرس در كامنت گذاشتن ثبت نمي شود.
Post a Comment
<< Home